سـ‌ع‌ـید نوشت

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

«سـ‌ع‌ـید نوشت»

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت؛
روزگاری هم به من کردار بی گفتار ده
صائب تبریزی

ســ‌ع‌ـــید's book recommendations, liked quotes, book clubs, book trivia, book lists (read shelf)
کارهای خوب!
پیام های کوتاه

◾️ اخرین مطالب...

۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

شعرپسندها؛ 

حضور دل نبود با عبادتی که مراست

تمام سجدهٔ سهوست طاعتی که مراست


نفس چگونه برآید ز سینه‌ام بی آه؟

ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست


ز داغ گمشده فرزند جانگدازترست

ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست


اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد

نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟


ز گرد لشکر بیگانه مملکت را نیست

ز آشنایی مردم کدورتی که مراست


چو کوتهی نبود در رسایی قسمت

چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟


سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست

ز میزبانی مردم خجالتی که مراست


به هم، چو شیر و شکر، سنگ و شیشه می‌جوشد

اگر برون دهم از دل محبتی که مراست


چو غنچه سر به گریبان کشیده‌ام صائب

نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست


صائب تبریری

غزل شماره 27 دیوان اشعار


  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ یک خاطره؛ 

السلام؛

یک خاطره - سال گذشته در کشاکش فعالیت‌های دانشجویی، بمناسبت ایام محرم و صفر تصمیم به برگزاری مراسمی در دانشگاه گرفتیم. مراسمی که در ابتدا قرار بود در روز سیزدهم محرم برگزار شود اما نشد تا اینکه یکی از دوستان پیشنهاد داد برای مراسم در خدمت شهید گمنام باشیم! تردید داشتیم و نا امید بودیم اما جهت اطمینان، برگزاری مراسم را موکول کردیم به پنج صفر... ناامید بودیم چون می‌دانستیم معراج‌الشهدای تهران، تنها برای تدفینِ پیکرِ مطهرِ شهدا، همکاری می‌کند، با این وجود، با یکی از دوستان قدیم که «دستش می‌رسید» تماس گرفتیم تا «کاری کند». نهایتاً، با چند تماس، ما را به آن‌ها که باید معرفی کرد و ما هم پس از یک عالَم حرف و التماس و توجیه، تلاش‌مان را کردیم، تا اینکه بنا بر صحبت و دیدار حضوری شد. با یکی از دوستانِ جان، صبح روز سه شنبه، نوزدهم آبان نودوچهار، راهی خیابان بهشت، کوچه‌ی معراج شدیم! دقیقاً وقت نماز ظهر رسیدیم، نماز را که خواندیم، متوجه حضور چند سرهنگ و سرباز نیروی انتظامی و چند خانم در انتهای حسینیه شدیم!

بعد از نماز، یکی از آشنایان را در معراج دیدیم و مشغول گپ و گفت شدیم:

- ... خوب، چه خبر! از این طرف‌ها! باز چه کار دارید!؟

+ قربانت! بابت بحث شهید آمدیم! البته تشییع در مراسم عزاداری است و نه تدفین...!

- خیالتون راحت! حاجی به احدی، شهید برای تشییع، نخواهد داد! بالاخص امروز که...

... وسط صحبت بودیم که ناگهان متوجه شدیم در انتهای حسینیه، تابوت یک شهید را گشودند و آن خانم‌ها و مأمورین نیروی انتظامی، بالای سر شهید، مشغول به عزاداری و زیارت پیکر پاک شهید شدند. بلافاصله از این دوست‌مان ماجرا را جویا شدیم:

- ... امروز خیلی عجیب بود! بنده خدا؛ شهیدی است که به تازگی تفحص و شناسایی شده و به خانواده‌اش خبر دادیم و امروز برای اولین بار، بعد از بیست و اندی سال پیدایش کردند...

منقلب شدیم! صحنه‌هایی که می‌دیدیم و جوّ حسینیه ما را گرفته بود! مدت کوتاهی، از فاصله‌ی دور صحبت‌ها و گفتگوهای این خانواده با شهید را دیدیم و شنیدیم... فضا بشدت غیرقابل توصیف بود...

جلوتر رفتم و از سربازی که نزدیک به ما بود، بیشتر پرسیدم: «...سال شصت و هفت شهید شده بود! بعد از بیست و چند سال پیکر پاکش پیش خانواده اش آمده...» باز جلو رفتم تا با دقت پیکر شهید را ببینم اما بنده خدایی که منتظرش بودیم، رسید و ناچاراً پیگیر کار خودمان شدیم و خبر نهایی و موافقت با تشییع شهید گمنام را گرفتیم... آماده‌ی رفتن شدیم که دیدیم همان آشنای ما در معراج، وسایلِ شخصیِ شهید را که همراه پیکر پاکش تفحص شده بود، مقابل خانواده‌اش گذاشت و همه، در عین ناباوری، دیدیم که تمام پیرهن و لباس رزم شهید سالم مانده بود و اتیکت نام او نیز کاملاً خوانا بود.
...از آن فضای عجیب و معنوی دل کندیم و خارج شدیم.
گذشت تا عصر روز یکشنبه، دو روز مانده به مراسم و در حالیکه با دوستی که همراهش به معراج رفته بودم، در محل مراسم مشغول صحبت و فضاسازی بودیم که یکباره جوانی خوش‌پوش و با ظاهری شیک، جلو آمد، سلام کرد و از مراسم پرسید! از جزئیات و تعداد شهدا و اینکه آیا تدفین داریم یا تشییع...!؟

ما با تعجب، اما گرم و صمیمی، پاسخ دادیم که: یک شهید گمنام بیشتر نیست و فقط هم بابت متبرک شدن مراسم و تشییع در خدمت شهید گمنام خواهیم بود. پرسیدیم؛ چطور؟

گفت: بتازگی شهدایی را تفحص کردند که یکی از آن‌ها هم شناسایی شده... فکر کردم آن‌ها را می‌آورید! یکی از آن‌ها هم دایی من است!

با شنیدن این جمله گوش‌مان تیز شد، حواس‌مان جمع‌تر و اسم شهید را پرسیدیم!

گفت: وطن‌خواه! شهید منوچهر وطن‌خواه...

در عین ناباوری ما متحر ماندیم!! همان نامی بود که روی اتیکتِ سالمِ شهیدِ تازه تفحص شده، در معراج خواندیم!
شوکه شدیم و در کار خدا مانده بودیم... خستگیِ آن همه فشار، نامهربانی‌ها و کم‌لطفی‌ها بابت مراسم، از تن ما بیرون رفت!

شهید منوچهر وطن خواه

مدت‌ها بعد، همراه همان دوستم، راهی بهشت زهرا(س) شدیم! دست ما را گرفت و گفت بیا تا سر مزار بنده خدایی بریم، ما هم گفتیم؛ به چشم... خلاصه که از قضا شهید وطن‌خواه هم در همان قطعه‌ای به خاک سپرده شد که دوستان زیادی در آن قطعه داریم و اگر در بهشت زهرا(س) باشیم، زمان زیادی را در آن قطعه صرف خواهیم کرد... قطعه 50.


* امروز بیست و شش آبان سالروز همان مراسم بود! شهید گمنام مراسم ما را در قم به خاک سپردند!

والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید
یادداشت‌ها؛ 

بمناسبت روز کتاب و کتابخوانی و پس از مدت‌ها وقت بسیاری گذاشتم تا یادداشتی درباره سه کتاب مهم پیرامون تربیت کودک و نوجوان بنویسم که تماماً از منظومه فکری و بیانات رهبر انقلاب برداشت شده است که طی سالیان اخیر یا در بیانات‌شان آن‌ها را معرفی کردند یا بر آن‌ها تقریظ زده‌اند. سه کتابی که بنا به گفته‌ی ایشان علاوه بر اینکه به کودکان و اطرافیان هدیه می‌دهند، خود ایشان نیز فرزندانشان را با آن‌ها تربیت کرده‌اند. در این نوشته گریزی هم به ارزش و اهمیت مسأله‌ی قصه و داستان زده شده و متناسب با شرایط و اقتضای امروز، تلاش کردم در قالب متنی کاربردی ضمن تأکید بر مسأله تربیت ایرانی-اسلامی کودک با قصه و داستان، این سه کتاب فاخر و ارزشمند را نیز معرفی کنم...


+ همین مطلب در: تسنیم، سازمان بسیج فرهنگیان، رجا، بی‌باک‌نیوز، قلم رسا


* خواهش می‌کنم برای یکبار هم که شده درباره این کتاب‌ها و درون‌مایه‌هایش جستجو کنید! نگاهی بیاندازید! برای راحتی شما برخی موارد و نام‌ها که در متن آورده شده را پی‌نوشت زدم و یا به صفحه‌ای برای توضیح بیشتر لینک دادم!

* این سه جلد ارزشمند را همراه با کتاب سازندگی استاد علی صفایی حائری، به تعدادی از دوستان تازه متأهل شده،  برای آنکه فرزندان و نسلی کنجکاو، آگاه و کتابخوان بسازند، هدیه خواهم کرد! شما هم کتاب هدیه دهید!

السلام؛

بمناسبت روز کتاب و کتابخوانی - یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های جوانان امروز و پدر و مادرهای آینده، طبیعتاً باید تربیت فرزند باشد؛ مسأله‌ای که این روزها و با مشاهده‌ی وضعیت فرهنگی جامعه، حتی تبدیل به یک نگرانی شده است و اگر بخواهیم واقعاً برای این مسأله یعنی تربیت صحیح کودک و نوجوان‌مان وقت بگذاریم و به آن اهمیت دهیم، از ساعات خوابمان‌مان هم باید بزنیم! (1)

واضح است که بنا به توصیه‌های علمی و مبتنی بر اسلام تربیت کودک به سه دوره‌ی هفت ساله تقسیم می‌شود(2) و برای هر دوره، اقدامات، دستورالعمل‌ها و شیوه‌های تربیتی مخصوصی -چه از احادیث معصومین(ع) و چه از توصیه‌های علمای دینی و اجتماعی- وارد شده است.

اگر از شرایط و نقش مهم اقتضائات اجتماعی و محیطی (اعم از خانواده، مهد، محیط‌های آموزشی همچون مدرسه و مقاطع تحصیلی، مسجد و دوستان و...) بگذریم، به موارد مؤثرتری هم برای تربیت کودک خواهیم رسید که از جمله‌ی آن مسأله‌ی قصه و داستان است.

قصه و داستان یکی از مهم‌ترین و بهترین روش‌های تربیت غیرمستقیم کودک است، چرا که کودک و یا حتی نوجوانی که در اواخر دوره‌ی اول و یا دوره دوم هفت ساله‌ی تربیتی است، بنا بر طبیعت و فطرت خود به شدت نیاز به «فهمیدن» و «کشف کردن» دارد و به همین دلیل با دقت «می‌شنود» و به شدت «توجه می‌کند» تا به آنچه در اطرافش رخ می‌دهد آگاه شود و پدیده‌ها را کشف کند و چه بهتر است در این دوره تا هنوز گِلِ وجودیِ کودک و نوجوان ما، شکل‌پذیر است و می‌توان به دور از نتیجه‌گیری مستقیم (که بعضاً باعث گریز و پس‌زدن تربیت می‌شود) کودک را برای مواجهه با دوران بلوغ عقلی، ورود به اجتماع و زمینه‌سازی برای کسب دانش و فهم دینی آماده کرد.

  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ 

- الو، بی بی سی فارسی؟
+ بفرمایید.
- از نتیجه انتخابات ناراحتم!
+ اگه در خاورمیانه هستید، کوکتل مولوتف درست کن و اگر در غرب هستی آرامبخش بخور، بخواب...!


* در حاشیه اغتشاش مردمی در چند ایالت آمریکا، در مخالفت با نتیجه انتخابات و در عین حال گزارش‌ها و تحلیل‌های مضحک رسانه‌های دولتی بریتانیایی و امریکایی!

* برای آگاهی از وضعیت ایالت‌های آمریکا برچسب (هشتگ) #Notmypresident را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید یا Not my president protest را در موتورهای جستجو، جستجو کنید!

  • سـ‌ع‌ـید
یادداشت‌ها؛ 

السلام؛

روزبه فرزند بدخشان کاهن در «جی»، یکی از توابع اصفهان ایران متولد شد. شغل خانوادگی پدر او -علی‌رغم اینکه از کاهنان و روحانیان زرتشتی بودند- دهقانی و جمع‌آوری هیزم بود. روزبه بسیار محبوب پدر بود و به همین دلیل پدرش او را از خود جدا نمی‌کرد! اما کسی مثل روزبه با آن روحیه‌ی جستجوگرانه و جسورانه، آن هم در زمان تاج و تخت و پادشاهی ساسانیان در ایران، از همان ابتدا با دین و آئین خود به مشکل برخورد و همین باعث شد تا کاهنان زرتشتی او را به شش ماه زندان با اعمال شاقه محکوم کنند تا اگر به آئین نیاکان و اجدادش عمل نکرد، نهایتاً اعدامش کنند.

روزبه که در نوجوانی مادر خود را از دست داده بود و عمه‌اش او را بزرگ می‌کرد، پس از فهمیدنِ حکم سنگینی که بنا بود علیه‌ او اجرا شود، به کمک عمه‌ی مهربانش از شهر گریخت!
...روزبه مهاجرت‌های بسیاری کرد و در این سفرها با مکاتب و مسلک‌های زیادی روبرو شد و پیرامون آن‌ها تحقیق می‌کرد تا اینکه به شام رسید و پس از آشنایی با دین و آئین مسیحیت، با روحانیون طراز اول این دین، به مطالعه، درس و بحث و شاگردی در کلیسا مشغول شد و به دین مسیحیت درآمد.
...گذشت تا اینکه پس از مدتی، که در درس‌و‌بحث‌ها و از زبان اساتید، خبر از فرستاده‌ای الهی، با دین جدید در سرزمین حجاز دریافت کرده بود، از موصل به عموریه و از آنجا نیز به واسطه‌ی همان شنیده‌ها و همان روحیه جستجوگری، به سمت حجاز راهی شد. اما در راه با کاروانی از قبیله‌ی بنی‌کلب همراه شد و آنها نیز او را اسیر کردند و زمانی که به حجاز رسیدند، او را به عنوان برده فروختند و از قضا مردی یهودی او را خرید و همراه خود به مدینه برد.
...یک سال از هجرت گذشته بود. این صحبت و نقل اساتید مسیحی، دائم در گوش روزبه شنیده می‌شد که: «...فردی به پیامبری مبعوث می‌شود و در سرزمین حجاز ظهور می‌کند که خود صدقه نمی‌پذیرد اما هدیه می‌پذیرد و بین دو کتفش مُهر و نشان نبوت الهی حک شده است و...»
پس از مدت‌ها و در روزی که روزبه در بازار مدینه، مشغول خرید بود، از مردم شنید که شخصی که در حجاز، دین جدیدی آورده و ادعای نبوت می‌کند در مدینه است؛ پس خود را در مسیر کاروان ایشان قرار داد و در نزدیکی روستای قبا، با پیامبر اکرم(ص) روبرو شد. او اولین کاری که کرد (برای اثبات و تأیید آن ادعاها و نشانه‌هایی که شنیده بود) مقداری آذوقه به رسم صدقه به رسول اکرم(ص) داد و حضرت نیز تمام آن را به یاران‌شان دادند در حالیکه خودشان از آن چیزی نخورند... او یکبار دیگر تلاش کرد تا از پیامبر مسلمانان، درباره آموزه‌هایش کنکاش کند و همین ماجرای صدقه را در روز دیگری انجام داد که باز حضرت رسول(ص) همان کار را تکرار کردند.
روزبه این نشانه‌ها را به حساب همان ادعاهای اساتید مسیحی خود گذاشت، اما برای بار آخر در هنگام تشییع جنازه یکی از یاران پیامبر(ص)، ایشان را دید، به حضرت سلام کرد و پشت سر ایشان به راه افتاد تا نشانه‌ی آخر را هم ببیند و مطمئن شود. حضرت که منظور و نیت روزبه را فهمیده بودند، طوری که او متوجه شود پیراهن مبارک خود را عقب کشیدند تا روزبه این نشانه را دید و ناگاه در همان مراسم و در مقابل چشم همگان، خود را به پای حضرت انداخت و بدن و روی ایشان را بوسه باران کرد. روزبه همان جا اسلام آورد...
او در همان سال توسط پیامبر اکرم(ص) از صاحب یهودی‌اش خریداری شد و این درحالی بود که او بسیار جسور، باهوش و تنومند بود و صاحب یهودی نیز وقتی فهمید پیامبر اسلام(ص) خریدار اوست، طمع کرد و بهای هنگفتی مطالبه کرد که پیامبر به کمک صحابه آن را پرداخت و روزبه را آزاد کرد. پس از آن به نقل خود او، پیامبر روزبه را پس از حریت و آزادی، سلمان نامید؛ یعنی پاک و تسلیم شده؛ او سلمان فارسی شد و به گفته‌ی مردمان آن زمان؛ سلمان محمدی...
گذشت تا اینکه سلمان به یکی از یاران و همراهان همیشگی پیامبر خدا(ص) تبدیل شد. او در ماجرای عقد اخوت با جناب ابوذر پیمان برادری بست و در کنار جناب مقداد، یاران شریف و امین حضرت رسول(ص) بودند تا جایی که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: خداوند مرا به دوست داشتن چهار تن دستور داد و مرا خبر داد که خودش آنها را دوست دارد: علی، مقداد،ابوذر، سلمان.

سلمان از همان ابتدا به واسطه‌ی تجربه، شجاعت و جسارتی که در زندگی پرفراز و نشیب خود کسب کرده بود، نه تنها از یاران و همراهان امین حضرت رسول(ص) و فیلسوفان و دانشمندان و عارفان دین به شمار می‌آمد بلکه به یک سردار و فرمانده‌ی سرفراز جنگی در غزوات پیامبر(ص) تبدیل شده بود؛ تا جایی که انصار و مهاجرین بر سر سلمان و اینکه او جزوء انصار است یا مهاجرین، به مشاجره و بحث می‌پرداختند...!

سلمان فارسی مرد باهوش و با ذکاوت میدان‌های نبرد بود و ایده‌های جنگی زیادی داشت که معروف‌ترین آن‌ها استفاده از منجنیق در نبرد طائف و پیشنهاد حفر خندق در جنگ اجزاب بود. در همین اثناءِ جنگ بود که پیامبر خطاب به اصحاب فرمودند: سلمان از ما اهل بیت است. البته این روایت در تاریخ، در جای دیگری نیز آمده و آن هم جایی است که وقتی حضرت در مسجد مشغول خطابه بودند و سلمان وارد شد و حاضرین به خاطر عرب نبودن سلمان به او جا ندادند تا اینکه پیامبر هنگام خطبه‌خوانی، با تأکید بر رد نژادپرستی و برتری قومیتی، فرمودند سلمان منا اهل البیت...

همچنین زمانی که سپاه اسلام به دستور خلیفه دوم راهی ایران شد، او قبل از همه و برای مذاکره و به عنوان راهنمای سپاه، به سمت ایران آمد.

سلمان فارسی پس از شهادت حضرت رسول(ص) و پس از آنکه ماجرای سقیفه را می‌شنود به شدت ناراحت و عصبانی شده و با آن مخالفت می‌کند. پس از آنکه تلاش او برای تشکیل یک جلسه‌ و شورای دیگری، پس از سقیفه ناکام می‌ماند، در جمعی از صحابه و بنا به برخی روایات در حضور خلیفه‌ی اول، با حسرت و اندوه و خطاب به ایشان تنها این عبارت را به زبان فارسی می‌گوید که: «کردید و نکردید (فعلتم و لن تفعلوا)...» و اینگونه تنها عبارات فارسی موجود در کلام و متن احادیث و کتب روایی اسلام را به ثبت رسانید. به این معنا که خلیفه انتخاب کردید اما فرمان فرستاده خدا را اجرا نکردید... سلمان اینگونه ادامه داد که: سالمند را برگزیدید و خاندان پیغمبر خود را رها کردید، اگر خلافت را در خاندان پیامبر می‌گذاشتید حتی دو نفر باهم اختلاف پیدا نمی‌کردند و از میوه این درخت هرچه گواراتر و زیادتر سود می‌بردید. (...) مردم اگر با علی بیعت می‌کردند برکت از آسمان و زمین بر آنان روی می‌آورد.

...سلمان در سالهای انتهایی عمر بابرکت و طولانی خود با پیشنهاد خلیفه، مبنی بر استانداری مدائن روبرو شد که پس از مشورت و کسب اجازه از حضرت علی(ع) آن را می‌پذیرد، اما سهم خود را از بیت المال صدقه می‌داد و خرج خود را با اشتغال شخصی و از دسترنج خود در می‌آورد.

سلمان حالا فردی مسن و با عمری طولانی است که در سال 36 یا 38 هجری و چند ماه پس از خلیفه‌ی سوم و پس از بدرفتاری با عجم‌ها و غیرعرب‌ها که او را مجبور به خانه‌نشینی کرده بود، رحلت فرمود. پس از وفات سلمان، امام علی(ع) از مدینه به مدائن آمدند، او را شخصاً غسل و کفن نمودند و بر پیکر او نماز خواندند و ایشان دفن کردند.

پس پیامبر اکرم(ص) به حق در وصف جناب سلمان فرمودند که همانا اشتیاق بهشت‏ به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است; و بهشت‏ به دیدار سلمان عاشق‏تر از دیدار سلمان به بهشت است.


چند نکته؛

* این نوشته را پس از مطالعه چند مقاله و چند کتاب و صحبت با اساتید تاریخ اسلام نوشتم و تلاش کردم در متن اصلی دست نبرده و به شکل داستانی آن را روایت کنم. در خود آن کتاب‌ها، (مِن جمله کتاب سلمان پاک و کتاب ایرانیان مسلمان صدر اسلام و...) تاریخ‌ها و روزها و حتی سال‌ها به دلیل فواصل تاریخی زیاد حدودی بیان شده‌اند. منابع و مستندات ریز به ریز نکات این نوشته در کتب و مقالات آمده است و برای طولانی نشدن متن و همچنین با توجه به اینکه متن را تقریباً با برداشتی داستانی نوشتم، آن‌ها را ذکر نکردم!

* جناب سلمان را اهل جندی شاپور و حتی استان فارس هم خوانده‌اند. همچنین سن جناب سلمان را در تاریخ از 600 سال تا 350 سال و 250 سال هم نقل کرده‌اند که بنا بر حدیثی از حضرت رسول(ص) همین نقل 250 سال معتبرتر به نظر می‌رسد.

* جناب سلمان فارسی از ابتدا به بررسی و تحقیق درباره دین و آئین‌های آن زمان از زرتشتی گرفته تا مانوی و یهودی و مسیحی پرداخته بود و زمانی که پس از هجرت و سفرهای فراوان به دین اسلام روی آورد و در برخی منابع او را دانشمند و محقق بزرگی نام دادند که حتی در جایگاه مشاورت پیامبر(ص) نیز بوده است!

* این تنها یک برداشت ساده و روان‌سازی شده از چند متن تاریخی درباره جناب سلمان فارسی بوده است که پس از خواندن آن برای خودم که از ایشان بی‌خبر بودم متأسف شدم! و چند حدیث و روایت مفصل در منقبت و مدح جناب سلمان فارسی از معصومین که جای نقل آن به دلیل طولانی شدن متن و خارج شدن از داستان زندگی ایشان، در این متن نبوده است.

* در وصف علم و دانش و معرفت جناب سلمان در برخی روایات آمده است که حدیث پیامبر(ص) که فرمودند اگر علم در ثریا هم باشد مرد(ان)ی از پارس به آن دسترسی پیدا می‌کردند منظور و خطابشان به سلمان فارسی بود. و حتی فرمودند که سلمان عارف به علم بلایا و منایا (یعنی آگاهی از مرگ و امتحانات الهی) بوده است یعنی علم از آینده و حوادث آینده. در برخی روایات نیز نام او را از اولین کاتبان قرآن نوشته‌اند.

* در برخی منابع نیز آمده است که جناب سلمان قبل از فتح ایران توسط سپاه اسلام با زیرکی و به شکل پنهانی مردم و فرستادگانی از ایران را با اسلام آشنا کرد تا جایی که در منابع روایی آمده است که وقتی سپاه اسلام به ایران آمد برخی با یکدیگر گفتند که چرا مردم اینجا شیعه علی(ع) هستند!؟

* متن دقیق حدیثی که کلام جناب سلمان در آن است و در کتاب شریف الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی) ؛ ج‏1 ؛ ص76 و ج2 ؛ ص383  آمده است: «فَأُبْلِسَ‏  عُمَرُ وَ جَلَسَ خَالِدُ بْنُ سَعِیدٍ ثُمَّ قَامَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ وَ قَالَ کردید وَ نکردید أَیْ فَعَلْتُمْ وَ لَمْ تَفْعَلُوا وَ قَدْ کَانَ امْتَنَعَ مِنَ الْبَیْعَةِ قَبْلَ ذَلِکَ حَتَّى وُجِئَ‏  عُنُقُهُ فَقَالَ یَا أَبَا بَکْرٍ إِلَى مَنْ تُسْنِدُ أَمْرَکَ إِذَا نَزَلَ بِکَ مَا لَا تَعْرِفُهُ وَ إِلَى مَنْ تَفْزَعُ إِذَا سُئِلْتَ عَمَّا لَا تَعْلَمُهُ وَ مَا عُذْرُکَ فِی تَقَدُّمِکَ عَلَى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْکَ وَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِیلِ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ وَ مَنْ قَدَّمَهُ النَّبِیُّ ص فِی حَیَاتِهِ وَ أَوْصَاکُمْ بِهِ عِنْدَ وَفَاتِه‏»

* مزار شریف جناب سلمان در بغداد و درمحلی تحت عنوان سلمان باک واقع شده است.

* این نوشته‌ی کوتاه جای این همه تحیر و تعجب و شگفتی ما از اوصاف هموطن عارف و مسلمان‌مان جناب سلمان نیست! خودتان بیشتر بخوانید!

* مطالعه‌ی بیشتر: «سرگذشت خواندنی سلمان فارسی» / «نوشته‌ امیرالمونین بر مزار سلمان» / «سلمان فارسی» و...

* با تشکر از راهنمایی حجت الاسلام عالمی

والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید
پیامک‌ها؛ 
گوش کنیم تا بفهمیم؛
نه اینکه:
گوش کنیم تا جواب دهیم!
  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ 

السلام؛

امروز، در تقویم، روز فرهنگ عمومی بود! 

از ابتدای نوجوانی و جوانی به این طرف کشیده شدم؛ چه با فعالیت‌های اجتماعی در مسجد و مدرسه و چه در دانشگاه و فعالیت‌های دانشجویی و چه در فضای مجازی و حتی (بعضاً) کار! وقتی در سنی بودم که علی‌القاعده، باید مشغول سرگرمی‌های مقتضی آن دوره می‌بودم، اما جای آن مشغول گپ‌وگفت و شنیدن و کتاب خواندن بودم؛ کم‌ کم متوجه شدم که به دنبال چه چیزی هستم! (هر چند در نوجوانی از خواندن متنفر بودم!) با حساسیت و ذهن پرجنب‌و‌جوش، دنبال کارها و ایده‌ها و تجربیات بکر فرهنگی بودم! نهایتاً این علاقه باعث شد جدی‌تر دنبال این مباحث باشم!

حالا اما فکر و ایده را باید کنترل کرد! تا زمانی که حرفی برای گفتن داشته باشم و هر چه جلوتر می‌روم می‌فهمم که چقدر بلد نیستم و ‌چقدر جاهل و ناآگاهم و چقدر نمی‌دانم! ...و چه دنیای عظیمی است فرهنگ که علاقه و دغدغه‌ی من شده است و شاید برای هم‌سن و سالان و اطرافیان من خنده‌دار یا حقیر باشد که به جای فکر آب و نان بودن، دنبال این چیزها هستم!

اما سر و کار داشتن با افکار، اعتقادات، رفتار، دیدگاه و از همه مهمتر قلب‌های مردم و از آن مهم‌تر بی‌تفاوت نبودن نسبت به محیط و اطرافیانم، از همه چیز برایم مهم‌تر است! در این دنیا معطل، بیکار و بی‌مسولیت نباید ماند!

مهم‌ترین کار من هم این است که: «به چیزی که هستم راضی نباشم و تلاش کنم تا راضی شوند!»، این یعنی ساختن! خود همین تک تک ساختن‌هاست که کم کم، هزاران می‌شود... چه چیزی هم بهتر از خدا و فرستادگان و منصوبینش که میان‌برهای سازندگی را برای منِ بشر معرفی کردند تا زودتر و بهتر آدم شوم! و الزاماً راحت هم شاید نباشد! چه چیزی بهتر از دین و آن هم دین اسلام ؛ برای ساختن و ساخته شدن...

#خوب_باشیم؛ با خودمون، با خودامون و با خدامون؛ روز فرهنگ عمومی یعنی همین!

والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ یادداشت‌ها؛ 

السلام؛

خواسته یا ناخواسته، معمولاً وقتی صحبت از «دموکراسی»1 می‌شود، به صد دلیل درست و غلط (اعم از اینکه سازمان ملل در آمریکاست، یا آن‌ها بیش از بقیه از این واژه استفاده می‌کنند و به بهانه‌ی تحقق آن، کشورهای دیگر را با خاک یکسان می‌کنند و یا شعار احزاب و کاندیداهای انتخابات‌شان است و...) ، آمریکا و غرب به ذهن متبادر می‌شود و این واژه ما را یاد آن‌ها و آن‌جا می‌اندازد!

اما تا به حال کمتر پیش آمده است تا یک برنامه‌ی رسانه‌ای، نوشته و یا هر آنچه که درباره‌‌‌ی ساختار و روند انتخابات در آمریکا باشد، دیده یا خوانده باشیم و یا حداقل، آنطور که باید فراگیر نبوده است! از طرفی هم، حقیقتاً قصد و نیت این بلاگ‌نوشت، «کوبیدن کورکورانه» نیست و تنها بناست «نقل واقعیت» کند؛ چرا که همین «آگاه شدن» برای وجدان و عقل منصف و سلیم کافی است! ضمن اینکه در این نوشته تلاش شده که این روندِ دشوارِ انتخابات، در ایالت‌های آمریکا، ساده‌سازی شده و مختصر و مفید ارائه شود! 2

ماجرا از این قرار است که انتخابات در آمریکا، دو مرحله‌ای و از طریق رأی غیرمستقیم مردم برگزار می‌شود! به این شکل که مردم آمریکا در روز مقرر برای انتخابات، (تقریباً) در هر 50 ایالت سرزمینی خود، پای صندوق‌های رأی خواهند رفت و (در انتخابات ریاست جمهوری) به نامزد مورد نظر خود و معاون اول او رأی خواهند داد. 

آمریکا دو مجلس دارد؛ یکی مجلس نمایندگان و دیگری هم مجلس سنا. از هر ایالت بر اساس جمعیت آن، افراد در مجلس نمایندگان عضو می‌شوند (ایالت پرجمعیت‌تر=نماینده بیشتر). اما در مجلس سنا به دلیل محدودیت اعضا3 از هر ایالت، در بهترین حالت، دو نفر عضو سنا خواهند شد و ایالت‌های کم‌جمعیت یا نماینده‌ای ندارند و یا در شرایطی خاص فقط یک نماینده دارند! نهایتاً پس از رأی‌گیری مردمی، تعداد نمایندگان هر ایالت در مجلس نمایندگان به اضافه تعداد نمایندگان هر ایالت در مجلس سنا، آراء ایالت خود را اعلام می‌کنند. به این نمایندگان مجمع گزینندگان (Electoral college) می‌گویند که رأی آن‌ها بیانگر ارزش (رأی) آن ایالت برای تعیین رئیس جمهور است که به آن آرای الکترال نیز گفته می‌شود. 4

برای شفاف‌سازی بیشتر به این مثال دقت کنید؛ ایالت کالیفورنیا با جمعیت حدود 38 میلیون نفر، 53 نماینده در مجلس نمایندگان دارد و ایالت فلوریدا با جمعیت 19 میلیون نفری نیز، 27 نماینده در مجلس نمایندگان دارد. و البته طبق توضیحی که داده شد، هر دو ایالت، دو نماینده هم در مجلس سنا دارند. به این ترتیب آرای الکترال کالیفرنیا 55 و آرای الکترال فلوریدا 29 رای است.

گفتنی است5 که تعداد و نسبت آراء مهم نیست بلکه مهم این است کدام نامزد رأی بیشتری دارد! به این شکل که اگر در ایالتی یک نامزد، رأی‌های بیشتری از دیگری کسب کرده باشد (مثلاً 55 درصد دربرابر 45 درصد) تمام آراء آن ایالت، هنگام الکترال‌شماری، به حساب نامزدی می‌رود که رأی بیشتر را آورده است! پس فقط مجموع آراء مردم تعیین کننده نیست!

این‌جاست که اهمیت ایالت‌های مهم و پرجمعیت بیشتر جلب توجه می‌کند و علت اینکه نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا به این ایالت‌ها (مثل کالیفرنیا، تگزاس و نیویورک و..) بیش از دیگر بخش‌های آمریکا توجه دارند، مشخص می‌شود! پس اگر شما به عنوان یک شهروند آمریکایی در ایالتی مثل یوتا باشید به دلیل کم جمعیت بودن ایالت و به تبع آن نماینده کمتر داشتن در مجلس نمایندگان و مجلس سنا، رأی شما تقریباً بی‌اثر خواهد بود!!

همه‌ی این‌ها را در نظر داشته باشید که اگر در ایالت پرجمعیتی، هر یک از دو حزب اصلی دموکرات یا جمهوری‌خواه طرافداران بیشتری داشته باشند معمولاً و طی انتخابات گذشته، نماینده و نامزد آن حزب رأی می‌آورد؛ به طور مثال در فلان ایالت که همه می‌دانند جمعیت غالب حائزین رأی دادن، دموکرات هستند، مدت‌هاست در انتخابات، نامزد همین حزب رأی می‌آورد! به همین دلیل تعداد کثیری از مردم آمریکا در رأی‌گیری شرکت نمی‌کنند چرا که اکثریت مردم آن ایالت طرفدار فلان حزب‌اند یا ایالتش از دیگر ایالت‌ها جمعیت کمتری داراست و به تبع آن یا نماینده الکترال کمتری دارند یا اصلاً ندارد؛ پس رأی او بی‌اثر خواهد شد!

با این همه، باید فهمید که الکترال‌ها علی‌رغم رأی شهروندان آمریکا، قطعاً به نامزد حزب مقابل رأی نخواهد داد و طبیعتاً نامزد حزب خود را انتخاب می‌کنند. یعنی الکترال یا همان «نماینده رأی ایالت»، زمان اعلام رأی مردم ایالت خود، نظر مخالف رای مردم را اعلام می‌کند! هر چند که از این موارد در تاریخ بسیار است6 اما شاهد اخیر این مثال هم انتخابات ریاست جمهوری سال 2000 بود که علی‌رغم فاصله بیش از 543 هزار عددی آراء «گور» نسبت «بوش»، بنا به آراء الکترال‌ها، بوش به ریاست جمهوری آمریکا رسید و جالب اینکه با همه‌ی آنچه گفته شد؛ نه تنها قانونی هم برای برخورد با این تضییع آشکار رأی مردم نیست بلکه به نوعی از آن تحت عنوان وفاداری حزبی نیز یاد می‌شود!

القصه که این شما و این هم انتخاب آمریکایی! انتخابی کاملاً بر مبنای دموکراسی البته از نوع آمریکایی! حالا با آگاهی بیشتر درباره اتوپیای سرشار از آزادی غربی، با رعایت حقوق مردم صحبت کنیم!


پی‌نوشت:

1.   تعبیر دموکراسی البته در حال حاضر بیشتر به دستاویزی برای غرب و بهانه‌ی خوب آن‌ها برای برهم زدن نظم و امنیت جهان است! دموکراسی در اصل یعنی حکومت مردم و مردمی. حکومتی که مردم در آن نقش داشته باشند! اما علناً مدعیان آن چنین نمی‌کنند! چه آنکه ده‌ها برداشت و انشعاب از این اصل حکومتی بوجود آمده است. شما را دعوت می‌کنم به خواندن این نوشته ارزشمند درباره «مردم‌سالاری دینی»

2.  ادعای دموکراسی، تفهیم بد آن و برداشت منفعت‌طلبانه از آن در آمریکا چشم و گوش دنیا را پر کرده است اما همه سکوت اختیار کرده‌اند. در این نوشته که مدت‌ها بود ذهن بنده را مشغول کرده بود، تلاش کردم روند پیچیده، طولانی، فرمالیته و غیر مردم‌سالارانه را بدون دخل و تصرف و تحلیل شخصی مستند ارائه دهم!

3.  در مجلس سنا که مجلس اصلی و فراگیر آمریکاست هر ایالت نهایتاً می‌تواند 2 نماینده داشته باشد چرا که محدودیت اعضای مجلس سنا که 100 عضو است ایجاب می‌کند تا از هر ایالت (که 50 ایالت است) در بهترین حالت 2 نفر عضو سنا باشند.

4.  اعلام رأی مردم و انتخاب رئیس‌جمهور یک‌ماه بعد در جلسه‌ای با حضور همان الکترال‌ها خواهد بود.

5.  عبارت «گفتنی است»؛ بهترین جایگزین برای عبارت غلط و اشتباه «لازم به ذکر است» !

6.  تا کنون چندین بار (به طور مثال در سالهای 1972، 1976، 1988، 2000 و...) این اتفاق رخ داده است و حق مردم تضییع شده است!

والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید
پیامک‌ها؛ 
... عَلَیکُم أَنفُسَکُم...
مراقب خودت و مراقب ایمانت باش... آی بنده ی من!
صد و پنجمین حرف از پنجمین کلام خدا
  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ یک خاطره؛ 

السلام؛

یک خاطره - همیشه اولین‌ها و اولین‌بارها، در ذهن می‌ماند! اولین برخورد، اولین سفر، اولین عکس، اولین کتاب و یک عالم اولین‌های دیگر! اولین و جدی‌ترین برخورد من، وقتی بود که چند سال پیش، در اولین سفرهای دانشجویی1، از بین چند ده کتاب، مسول انتخاب ده کتاب شدیم! آن هم در سفری که موضوع آن شهید چمران بود! اینقدر که چمران خواندیم، داشتیم از تعجب، غبطه، هیجان،‌ حسرت و چند حس خوب دیگر، لبریر می‌شدیم!

اولین بارِ دهلاویه2 هم، خیلی عجیب بود! یک روستای کوچک که بزرگتر از آمریکا بود! جایی‌که چمران، نه در لبنان، نه در مصر و نه در نیویورک، بلکه فقط در آنجا گنجید و از آن همه دنیاداری، خود را کَند و به آن روستا آمد! 

قبلاً گفتم؛3 زمانی عاشق کسی می‌شوید که از او بیشتر بدانید و شناخت پیدا کنید، یکی از راه‌های دانستن و شناختن، خواندن است! چه از او، چه درباره او! وقتی خواندید؛ عاشق می‌شوید! نه فقط عاشق چمران، بلکه عاشق چمران شدن!!

«زندگینامه»، «کردستان»، «نیایش‌ها» و «حماسه عشق و عرفان» را در همان سفر، «پرستوی دهلاویه» و «مصطفی چمران» را بعد از آن، و در آینده هم «مرگ از من فرار می‌کند» را، خواندم و خواهم خواند! 4


1.   اگر اشتباه نکنم سال 91 یا 92 و دومین سفر راهیان نور دانشجویی بود که مسئول خواندن چندین کتب پیشنهادی شدیم و از بین آن‌ها ده کتاب انتخاب کردیم که هم خواندشان لذت بخش و عجیب بود و هم تبلیغ و مبلغ کتاب شدن ما که برای خودش ماجرایی است و بعدها شاید نوشتم...

2.   دهلاویه روستایی است در شمال غربی سوسنگرد، شهرستان دشت آزادگان، استان خوزستان. در روند جنگ ایران و عراق و پس از پدافندی ده روزه در ۲۴ مهر۱۳۵۹، عراق بر این روستا چیره شد. از آن پس این منطقه صحنه نبرد ستاد جنگ‌های نامنظم بود. مصطفی چمران، وزیر دفاع و نماینده مجلس شورای اسلامی در این به شهادت رسید و یادمانی نیز برای ایشان در این منطقه ساخته‌ شده‌است که در سال ۱۳۸۴ شهیدی گمنام در محوطه مرکزی آن به خاک سپرده شد؛ ویکی پدیا!

3.   «قبلاً که گفتم» : منظور مطلبی در اکانت شخصی اینستاگرام بنده است که بزودی آن مطلب را که درباره «شناخت» نوشتم، اینجا هم منتشر می‌کنم!

4.   به بهانه انتشار یک عکس از یادمان شهید چمران در دهلاویه در اینستاگرام این مطلب را نوشتم! چه شد که ناگهان یاد چمران کردم...!؟


والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ پیامک‌ها؛ 
«اگر از آخرین کتابی که خواندید
یا آخرین باری که مسواک زدید،
بیست و چهار ساعت می گذرد؛
لطفاً دهانتان را ببندید!»

نوشته ی روی یکی از بیلوردهای تبلیغاتی در پاریس!
  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ 

السلام؛

نه اینکه بسیاری از حرف و حدیث‌ها را به ما نمی‌گویند: نه! ولی بسیاری از حرف و حدیث‌ها را زیاد به ما می‌گویند! حرف و حدیث‌هایی که برای ما خیلی بزرگ و مهم شدند! البته که دوستان و اساتید روحانی زیاد داریم و ارادتمند جامعه روحانیت نیز هستیم، اما مشخص است که باید چیزهای بیشتر و بهتری بگویند که تا به حال کمتر گفتند یا نمی‌گویند!! (البته اینجا بحث نقد به روحانیت نیست؛ چه آنکه اول منتقد روحانیت، خود، سیدِ روحانیِ باسواد و عالمی است که مفصل در این باره گفته، می‌گوید و خواهد گفت!) 1

اما صحبت سر همین حرف و حدیث‌هایی است که به ما نگفتند یا کمتر می‌گویند و اگر بدانیم و حتی رعایت کنیم خودمان آن‌ها را رها نمی‌کنیم! به طور مثال یکی از سفرهای راهیان نور بود، (دقیق یادم نیست چه سالی بود: 92 یا 93 ، اما) خوب یادم هست که دوستان مسئول، خاموشی زده بودند و همه در خواب بودند اما ما به همراه یک جمع خودمانی‌تر، کنار روحانی کاروان، خارج از اسکان، نشسته بودیم و او هم ما جاهل‌ها و تشنه‌ها نسبت به کلام معصومین علیهم السلام را، گیر آورده بود و آرام آرام، یک حدیث زیبا و هیجان‌انگیز و مفصلی را به ما می‌چشاند!2 از این مثال‌ها هم الی ما‌شاءالله زیاد است!

در کل، حدیث‌هایی که مربوط به رفتار و برخورد اجتماعی است، مربوط به نوع خاصی از زندگی است، مربوط به کار است، مربوط به انتخاب‌هاست و... را ندیده و نخواهیم دید اما (با احترام) یک سری از احادیث معصومین را که چون خوب، بی‌زحمت و نصیحت‌گون هستند و لقلقه زبان‌مان شده است3، پشت هم تکرار می‌کنیم و فقط بر آن‌ها تأکید داریم! (برای اینکه سوء برداشتی هم نشود مثالی نمی‌زنم!) اما مثلاً احادیثِ کتابِ شریفِ حلیة المتقین4 را کمتر خوانده یا بازگو می‌کنیم! چون نسخه‌ها و مسائلی است که باید رعایت شود یا رعایت کنیم که طبیعتاً برای خیلی‌ها سخت است یا به هر دلیلی از آن غافلیم!! این هم البته راه دارد! وقتی امام رضا علیه السلام می‌فرمایند؛ خدا رحمت کند کسی را که امر ما را زنده می‌کند، و بلافاصله سؤال می‌شود امر شما چگونه زنده می‌شود؟ و امام فرمودند: علوم و احادیث و معارف ما را فرا گرفته و به دیگران بیاموزد؛ زیرا مردم اگر با زیبایی های سخنان ما آشنا گردند از ما پیروی خواهند کرد!5 یعنی راهش را هم که گفته اند!

خلاصه... ما مردمانی هستیم که منتظریم کسی برای‌مان کاری کند، یا منتظریم کسی به ما حرفی بگوید و بیاموزد! اما اگر این دوحالت نشد یا حتی اگر این دو حالت شد؛ بهتر این نیست که خودمان یک کاری کنیم!؟

بگذریم! این هم سه حدیث و روایتی که کسی به ما نیاموخت و خودمان خواندیم و بسیار لذت بردیم و تلاش می‌کنیم رعایت کنیم، البته اگر حدیث سوم را رعایت می‌کردیم قطعاً اجتماع ما اینطور نبود و خیلی زیباتر و بهتر از این‌ها می‌شد. تقدیم به شما:

حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم؛ «برترین کارها، دشوارترین آنهاست.» - بحارالانوار جلد 70 صفحه 191


امیرالمؤمنین علیه السلام: «کار (خیر) اندک، که بر آن مداومت ورزی، از کار بسیار که از آن خسته شوی، امیدوار کننده‌تر  و بهتر است.» - حکمت 278 کتاب شریف نهج‌البلاغه


امام زین‌العابدین علی‌بن‌الحسین علیه السلام؛ «...پس بنگر اگر طرف مقابل، سنش از تو بالاتر بود، پس با خودت بگو او بیشتر از من عبادت کرده و ایمانش جلوتر از من بوده پس از من بهتر است. و اگر سنش از تو کمتر است پس با خودت بگو من بیشتر از او گناه کردم پس او از من بهتر است. و اگر سنش همسن توست با خودت بگو من یقین دارم گناهکارم اما نمیدانم او گناهکار است پس باز او بهتر از من است.» - جلد 2 کتاب احتجاج صفحه 52


1.   جُستار و کلیدواژه «روحانی‌ها» ، «وظایف روحانیت» و... در اینجا: http://farsi.khamenei.ir/newspart-index?tid=1308

2.   سفر دانشجویی بازدید از مناطق علمیاتی جنوب کشور در هشت سال دفاع مقدس که بسیار لذت بخش بود در کنار دوستان و حاج حسین عالمی که به شکل قطره چکان تا روز آخر آن حدیث را گفت و اما تمام نکرد!

3.   امام حسین علیه السلام: «به راستى که مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست، تا جایى که دین وسیله زندگى آنهاست، دین دارند و چون در معرض امتحان قرار گیرند، دینداران کم مى شوند.» - کتاب تحف العقول، ص 245

4.   حِلْیَة المُتَّقین (یعنی زینت پرهیزکاران) یکی از کتب علامه مجلسی است که درباره آداب، اخلاق، رفتار و شیوه‌ی زندگی، فقط هم بر مبنای احادیث مستند معصومین نوشته شده. آن هم در چهارده یا پانزده باب که مسائل جزئی و ریزی چون: آداب لباس و پوشش، آداب زیور و رسیدگی به مو و ظاهر، آداب خوردن و آشامیدن، آداب خوابیدن، آداب معاشرت با مردم، آداب سفر و... را با احادیث معصومین دسته بندی و ارائه کرده است که پیشنهاد می‌کنم حالا که هم PDF آن و هم نسخه موبایل آن موجود است حداقل یکبار بخوانیم!

5.   بحارالانوار جلد 2 صفحه 30 و معانی الاخبار صفحه 180

* این سایت خوب را هم دیدن فرمایید؛ کتابخانه احادیث شیعه

والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید

بایگانی