سعید ابوالحسنینژاد- مسألهی «ازدواج کودکان» که مدتی است در مجامع سیاسی و در بین فعالان اجتماعی مطرح میشود و مجلس نیز فوریت آن را تصویب کرده است. در این نوشته ضمن بررسی دلایل مخالفان این مسأله، به واکاوی شرایط و سیاستگذاری فرهنگی و قانونی حول آن میپردازیم.
مسأله چیست؟
مسألهی «ازدواج کودکان» مدتی است در مجامع سیاسی و در بین فعالان اجتماعی مطرح میشود و واکنشها و اظهار نظرهای مختلفی پیرامون آن و نسبت به آن صورت گرفته و میگیرد. پس از انتشار اخبار متعددی در رسانهها دربارهی ازدواج کودکان در سنین پایین و به دنبال آن، با اظهار نگرانی تعدادی از نمایندگان مجلس، زمزمههایی دربارهی قانونگذاری و تصویب قوانین سلبی در واکنش به این اخبار شنیده شد. پس از این اتفاقات بود که ازدواج کودکان به عنوان یک آسیب اجتماعی نظر کارشناسان حوزههای مختلف (اعم از فرهنگی و پزشکی و اجتماعی و سیاسی) را به خود جلب کرد. در مجموع نمایندگان مجلس، در کنار کسب اطلاع از نظر برخی کارشناسان، دلایلی را مطرح کردند که باعث بروز این مسأله شده است و آن را به عنوان آسیب اجتماعی شناسایی کرده و در پی تصویب قوانینی هستند که از این مسأله جلوگیری کند....
شواهدی ناظر بر ابعاد گمراهی جامعه و تلاش امویها برای جعل و تحریف دین
فرق امویها با ستمکاران و جباران تاریخ مثل نرون، آتیلا، چنگیز و تیمور و... این بود که آنها برای ستمگری خود توجیه شرعی نیاوردند و دم از دین و خدا نزدند! قدرت و ثروت میخواستند یا در مقام انتقام بودند یا حداکثر دیوانگی و جنون داشتند و به همین دلایل قتل و غارت میکردند.
اما یزید، بر جایگاه پیامبر خدا (ص) تکیه زد! و حقانیت آنها را دلیل حقانیت کار خود دانست و مأموران او هر چه میکردند درست و صحیح تشخیص میداد و تلقی ثواب میکردند!
کمتر ضلالتی در طول تاریخ ادیان در سطح و عمق این ضلالت وجود دارد و جا دارد بگوییم شاید هیچ بُتی در عالم به بزرگی بتی که در آن دوران پرستیده شده، وجود ندارد! بت خلافت امویان بهجای توحید ناب محمدی!
در اسلامی که آن روز تبلیغ میشد یزید امام بود و شناخت و اطاعت از او واجب شمرده میشد و مخالفت با خروج از دین بود.
امپراطوری بزرگ اموی با تمام قدرت میکوشید «پرستش خلفا»، دینِ مردم شود و کوشید تا مردمباور کنند خلیفه خلاصه تمام دین است! این همان ضلالتی بود که در زیارت اربعین و زیارات دیگر امام حسین (ع) به آن اشارهشده است.
شبیه آنچه در مورد مسیحیت اتفاق افتاد و خدای واحد به خدای سهگانه تبدیل شد و مسیحِ بندۀ خدا به فرزند خدا بدل شد!
البته باید گفت که همه مسلمانان هنوز گرفتار این گمراهی نشده بودند اما معالأسف در جهالت به سر میبردند و نمیدانستند چه در اطرافشان میگذرد! عموم مردم در شهرهای مکه و مدینه و کوفه و بصره در مورد خلافت یزید این اعتقاد مقدس را نداشتند اما چون از اسلام تنها متن ظاهری قرآن باقیمانده بود و قرآن هم در دستگاه تبلیغاتی اموی دچار تفاسیر ناروا شده بود، انگیزه و چراغی برای روشن و شفاف شدن فضای جامعه وجود نداشت.
بههرحال حوادث متعدد تاریخی که بهتدریج در آن سالها اتفاق افتاد هرکدام به شکلی، یکی از وجوه و ابعاد این ضلالت را نشان میدادند. در این مطلب کوتاه و مختصر شاید نتوان تمام و کمال دلایل این اتفاق را ذکر کرد اما شواهدی تاریخی برای ترسیم و روشنسازی فضای جامعه آن روز میتوان از تاریخ ذکر کرد:
منکر حقیقت: جناب مسلم را دستگیر کردند. از سروصورت ایشان خون میریخت. ایشان بدون افطار و سحر روزهدار بودند. چندساعتی هم در کوچهها جنگیده بودند. زخمی شمشیر و سنگ و آتش بودند. وقتی وارد دارالاماره شدند قبل از اینکه او را نزد عبیدالله ملعون ببرند ظرف آبخنکی دید. فرمودند: کمی از آن آب به من بدهید! مردی به نام مسلم بن عمرو باهلی گفت به خدا سوگند قطرهای از آن نخواهی نوشید تا در جهنم از حمیم آن سیراب شوی! جناب مسلم فرمودند کیستی؟ جواب داد: من کسی هستم که نسبت به امامش خیرخواه است! درحالیکه تو چنین نیستی! من کسی هستم که حق را شناخته درحالیکه تو منکر آنی...!
قربهً الی الله: در حدیثی از امام سجاد (ع) که بخشهای از آن بیشتر معروف شده است آمده «لایوم کیوم الحسین، ازدلف الیه ثلاثون الف رجل یزعمون انهم من هذه الامه کل یتقرب الی الله عزوجل بدمه ...»
روزی که هزاران تن برگرد حسین (ع) جمع شدند که گمان میکردند از این امت هستند و همه با ریختن خون او به خدا تقرب جستند. در این سند از یک اعتقاد و فرهنگ سخن آمده. کسانی با ظاهر مسلمان وجود داشتند که بهعنوان دین برای اطاعت از خلیفه به جنگ حضرت سیدالشهدا (ع) رفتند و ریختن خون مبارک ایشان را برای آنها توجیه شرعی داشت! آنها گناه حضرت را مخالفت با خلیفه میدانستند ولی وقتی حضرت در کربلا پرسید آیا گناهی کردم؟ آیا خونی از من طلبکارید؟ آیا من مالی از شما بردهام؟ کسی پاسخی نگفت. در منطق بهظاهر مسلمانان آن زمان، سزای این بهاصطلاح گناه، قتلعام عزیزان و غارت اموال و اسارت زنان و فرزندان بود؟
سواران شیطان: عمر سعد ملعون، عصر روز نهم در سرزمین کربلا، فرمان داد که لشکر کوفه بهسوی امام حسین (ع) و همراهان ایشان حمله ورشوند. او عبارتی را به کاربرد که اولین بار پیامبر اکرم (ص) در غزوات خود در برابر کفار به کاربردند! رو بهسوی لشکر خود کرد و گفت: ای سواران خدا (برای حمله به دشمن) سوار شوید و شمارا به بهشت بشارت باد!
این ندای پیامبر بود زمانی که مسلمانان را بهمواجهه با کفر خطاب و دعوت میکردند. پیامبر فرستاده خدا بود و چون بهفرمان خدا و رسولش عمل میشد چنین پاداش و خطابی داده میشد؛ اما چرا عمر سعد لشکریان خود را چنین بشارت داد؟! در آموزههای تحریفی و دینی مردمان آن زمان آنان هم خود را سواران خدا تصور میکردند چراکه دستور خلیفه خود یزید را اطاعت میکردند!
بشارت جهنم: عبدالله بن حوزه از لشکر کوفه جدا شد و مقابل سپاه امام ایستاد و پرسید: آیا حسین در میان شماست؟ امام جواب نفرمود. دوباره پرسید و جوابی نگرفت. بار سوم پرسید امام فرمود جوابش را بدهید. یاران گفتند آری امام حسین (ع) اینجا هستند. چه میخواهی؟ سپس با وقاحت گفت: ای حسین! آتش جهنم را بر تو بشارت میدهم! امام فرمود دروغ میگویی! نزد پروردگاری خواهم رفت که آمرزنده است و شفیعی خواهم داشت که شفاعتش قبول میشود... تو کیستی؟ جواب داد ابن حوزه هستم! امام دست بر دعا برداشت و فرمود: اللهم حُزهُ الی النار (خداوندا به آتش بیاندازش). ابن حوزه عصبی شد و خواست به حضرت حمله کند. نهر کوچکی در مقابل بود. اسب حرکت شدید کرد و او را بر زمین کوبید! اما پایش در رکاب ماند... اسب میتاخت و او بر زمین کشیده میشد و بر سنگ و کلوخ بیابان کوبیده شده تا مرد. این حوزهای که تازگی و در زمان امویها مسلمان شده بود و حضرت را شایسته آتش میدانست به درک واصل شد!
پسازآن نیز عمروبن حجاج از فرماندهان لشکر کوفه نیز هنگامیکه در میدان در حال جنگ بود به لشکر خود گفت: ای مردمان کوفه دست از اطاعت خلیفه برندارید و از جماعت مسلمانان جدا نشوید و در کشتن کسانی که از دین خارج شدند و با امام خود مخالفت کردند شک نکنید! امام حسین (ع) فرمودند: ای عمروبن حجاج! مردم را علیه من تحریض میکنی؟! آیا ما از دین خارج شدیم و شما بر آن ثابت ماندید؟! سوگند به خدا اگر قبض روح شوید و بر این اعمال که اکنون دارید بمیرید خواهید دانست چه کسی از دین خارج و بر آتش جهنم سزاوارتر است!
عمل بهتر از کشتار اهل مدینه ندارم: دو سال بعد از واقعه کربلا، مردم مدینه شورش کردند. یزید لشکری فرستاد و به توصیه معاویه مسلم بن عقبه 90 ساله را فرمانده این لشکر دوازدههزارنفری کرد! مردم مدینه با شجاعت و ازخودگذشتگی ابتدا پیروز شدند و حتی پرچمدار لشکر یزید را هم کشتند.
مسلم بن عقبه رو به لشکر خود کرد و گفت ای مردم شام! آیا این جنگ شما بود؟ آیا این جنگ مردمی است که از دین خود و امام خود حمایت و یاری میکنند؟ بعد با پرچم جنگ دوباره به میدان برگشتند و هجوم سختی بر مردم مدینه وارد کردند. او در میدان جنگ با این عبارات لشکریان را تحریک میکرد: ای اهل شام مگر شما ازنظر حسب و نسب در عرب برترین نیستید؟ آیا تعداد شما از آن بیشتر نیست؟ آیا سرزمین شما وسیعتر نیست؟ نعمت پیروزی که خدا به شما اختصاص داده و به خاطر اطاعت از خلیفه و امام شماست و پایداری در این راه، اما اینها که در مقابل شما قرار گرفتند تغییر رفتار دادند و خداوند نعمتهای خود را به آنها نخواهد داد! در اطاعت از امام خود کوتاهی نکنید که پیروزی با شماست. شما اهل بصیرتید! خداوند از اهل و سرزمینی بهاندازه شما راضی نیست بجنگید و فرصت شهادت درراه خدا را غنیمت شمرید!
مردم مدینه شکست خوردند. یزید در صورت پیروزی وعده داده بود تا سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه بر لشکر شام حلال خواهد بود. سه روز قتلعام و تجاوز و غارت رخ داد و از باقی مردم بهزور بیعت گرفتند. بعدازآن راهی مکه شد تا با شورش آنجا نیز مقابله کند که در بین راه روبهمرگ رفت و در بستر طبیب نپذیرفت. او گفت: «به وحدانیت تو خدایا شهادت میدهم و اینکه محمد بنده و رسول توست و عملی بهتر و امیدوارکنندهتر از قتلعام مردم مدینه ندارم.»
وقتی فرمانده لشکر شام کشتن مردم را برای خود بالاترین عبادت میداند و آن را درراه اطاعت از خلافت یزید برتر میشمرد از مردم چه انتظاری میرود.
در آستانه ماه محرم و در این مطالب با برداشت هایی از کتاب ارزشمند معلم درس محبت حضرت آیت الله جاودان، به تفسیر و جامعه شناسی علل وقوع حادثه کربلا می پردازیم تا دلایل و زوایای جامعه شناختی این حادثه بیش از پیش تبیین شود.
چرا کربلا، کربلا شد
تمام نهضت با این جمله تفسیر و توضیح کافی پیدا میکند. این عبارت در زیارات مختلف کمی اختلاف دارد، اما اصل سخن یکسان است. ازجمله در زیارت اربعین آمده است «فَاَعْذَرَ فیِ الدُّعآءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَلِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ»
فاعذر فی الدعا، یعنی امام حسین علیه السلام برای دعوت مردم و هوشیار کردن آنها حرکت کرده بود. تمام حرکت ایشان ماهیت دعوت داشت و یک هشدار بود این دعوت هشدار و کوشش برای فهماندن در حدی بود که حجت را بر مردم تمام می کرد و دیگرکسی نمیتوانست بگوید خدایا من نفهمیدم! رفتهرفته همه مردم میفهمیدند امام حسین برای چه آمده است...
و منح النصح یعنی این حرکت و قیام را به نیت خیرخواهی انجام داد او هرچه در توان داشت خیرخواهی کرد.
و بذل مهجته فیک یعنی خون قلبش را بی امید پاداش از سوی مردم در راه تو (خدا) بذل کرد و مایه حیات خود را درراه تو در کربلا بر زمین ریخت... لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیرت الضلاله، برای اینکه بندگان تو را از جهالت و نادانی و از حیرت ناشی از گمراهی نجات دهد.
جهالت و ضلالت دو مشکل بزرگ اسلام در آن زمان بود. اولین مشکل جهالت بود؛ چراکه در طول سالها بعد از وفات پیامبر اکرم کوششی جدی و عام بهعملآمده بود تا هیچکس جز ظاهر قرآن را نیاموزد. جز الفاظ و عبارات آن چیزی نخواند. آیات را از برکنند، اما از فهم آن برخوردار نباشند و تفسیر آن را ندانند. درواقع قرآن استخوانبندی اسلام است و به تفسیر و توضیح نیاز دارد تا یک دین تمام و کمال باشد. قرآن شرط لازم و غیر کافی برای اسلامشناسی است؛ یعنی برای شناخت اسلام لازم است، اما شناخت اسلام بدون آن ممکن نیست! در آن روزگار دراز پنجاهساله دانستن معنا و تفسیر قرآن ممنوع بود (بهجز چهار سال و اندی حکومت امام علی علیهالسلام و آنهم در محدوده حکومت ایشان).
دومین مشکل اساسی ضلالت و گمراهی بود. در آنجا که تنها بعضی از مردم جز اصولی کلی چیزی از اسلام نمیدانند هر چیز دیگری بهعنوان اسلام قابل تحمیل خواهد بود.
آن روز اکثر یا همه مردم مسلمان بدون دغدغه بایزید بیعت کرده بودند. بیعتی که همانطورکه گفته شد یا از سر جهالت بود یا براثر ضلالت.
دسته اول جاهلیتی بودند که آنچه در عصر بنیامیه در حال انجام بود را نمیفهمیدند و همینکه کسی بانام خلیفه بر مسند نشسته بود قبولش میکردند و بیعتش را پذیرا میشدند.
دسته دوم ضالینی بودند که همهچیز را پذیرفته بودند. امامت برای آنها امامت یزید بود! اسلام و دین برای آنها اسلام و دین یزید بود و همهچیز این اسلام در خلافت آنهم در خلافت یزید خلاصه میشد.
نکته:
وقتی انسان کاری انجام دهد و نداند کارش اشتباه و خطاست، جهل است. بهمحض آنکه روشن شود و بهاشتباه خود پی ببرد ممکن است از خطای خود دست بردارد / اگر انسان عمل خطایی کند اما آن را عمل درست بداند و به آن علاقه داشته باشد این جهل مرکب است! / اگر انسان خطا کند و بداند عملش خطا و نادرست است و از روی هوا و هوس این کار را کند این گمراهی است.
تفاوت بین جاهل با گمراه در این است که شخص ضال و گمراه بهسختی هدایت میشود ولی شخص جاهل بهمحض دستیابی به حقیقت و روشن شدن زمینه هدایتش فراهم میشود.
(ادامه دارد...)
به این خاطر، با نامه ای به ولید بن عتبه بن ابی سفیان، فرماندار مدینه، اورا از مرگ معاویه آگاه کرد و درنامه مختصری به او چنین فرمان داد: «اما بعدحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را برای بیعت کردن فرا بخوان و به شدت تحت فشار قرار بده تا بدون چون و چرا بیعت کنند والسلام.»
نامه یزید به ولید رسید و مروان به اون پیشنهاد کرد که: «هم اکنون به دنبال آنها بفرست و آنان را به بیعت و طاعت فرا بخوان تا در صورتی که نپذیرفتند، گردنشان را بزنی؛ زیرا اگر اینان از مرگ معاویه آگاه شوند هر یک به سویی می روند و مخالفت و نافرمانی خود را آشکار می کنند و مردم را به سوی ود دعوت خواهند کرد؛ مگر عبدالله بن عمر که از جنگ و درگیری پروا دارد و فقط راه بی دردسر را می پذیرد.»
ولید عبدالله بن عمرو بن عثمان را به دنبال حسین (ع) و ابن زبیر فرستاد. عبدلله آن ها را در مسجد یافت و پیام حاکم را مبنی بر حضور در ساعتی خصوصی به آنها ابلاغ کرد.
آن دو گفتند: «برگرد که ما به زودی نزد او می آییم»
سپس حسین (ع) به ابن زبیر گفت: «به نظر من حکم ران سرکش این قوم، هلاک شده و او به دنبال ما فرستاده است تا پیش از پخش این خبر در بین مردم، از ما بیعت گیرد.»
ابن زبیر گفت: «من هم جز این گمان ندارم.»
حسین (ع) برخاست و یاران و سلحشوران خاندان اهل بیت (ع) را به همراه خود به سوی خانه ولید برد و به آنان گفت: «من تنها وارد می شوم، ولی اگر شما را صدا کردم یا صدای بلندش را شنیدید، به زور وارد شوید و به سمت من بیایید، در غیر این صورت، بر جای خود بمانید تا نزد شما بازگردم»
سپس بر ولید وارد شد. ولید درحالیکه مروان نزد او نشسته بود، نامه یزید را برای حسین (ع) خواند و از او خواست تا بیعت کند. حسین (ع) کلمه استرجاع -انا لله و انا الیه راجعون- را بر زبان آورد و گفت: «کسی چون من هرگز بیعتِ سری و پنهانی نمیکند، چنانکه تو نیز مادامیکه این امر را آشکار و علنی نکنی و در حضور مردم از من بیعت نگیری، بیعت سری و پنهانی مرا کافی نمیدانی.»
ولید گفت: «آری!»
حسین (ع) گفت: «پس هرگاه مردم را برای بیعت فراخواندی، ما را هم با مردم فراخوانی خواند و کار یکسره میشود!»
ولید که مردی عافیتطلب بود، به او گفت: «بانام خدا بازگرد»
مروان به او گفت: «به خدا قسم اگر اکنون از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر اینگونه بر او دست نخواهی یافت، مگر زمانی که بسیاری از شما و آنها کشته شوند. این مرد را زندانی کن. او نباید از نزد تو برود مگر اینکه یا بیعت کند و یا گردنش را بزنی!»
حسین (ع) که چنین دید بر فروخت و گفت: «یا بن الزرقا! (خطاب به نام مادر در بین عرب برای تحقیر استفاده میشد و زرقا جده مروان از زنان صاحبپرچم بود که خانههای پرچمدار علامت خانه زنان بدکاره بود) تو مرا میکشی یا او؟! به خدا قسم که دروغ گفتی و به گناه افتادی... ما اهلبیت نبوت (ع) هستیم و معدن رسالتیم. درحالیکه یزید فاسق و شرابخوار و آدم کش است و مثل منی با مثل او بیعت نمیکند»
روز بعد مروان به حسین (ع) رسید و گفت: «سخنم را بشنو تا رستگار شوی!»
حسین (ع) فرمود: «بگو؟!»
مروان گفت: «با امیرالمؤمنین یزید! بیعت کن که این برای تو در هردو جهان بهتر است!»
حسین (ع) گفت: «دیگر با اسلام باید وداع کرد! که امت را حاکمی چون یزید آمد!»
پسازآن یزید به ولید نامهای نوشت و چنین فرمانش داد که از همه مردم مدینه بیعت عمومی بگیرد و از حسین (ع) بیعت خصوصی؛ و چنین به او پیام داد: «اگر نپذیرفت، گردنش را بزن!»
اما ابن زبیر را تحتفشار قراردادند و او بهانه تراشید و پیش ولید نرفت. ولید سپس عبدالله بن عمر را خواست و به او گفت: «بایزید بیعت کن»
عبدا... گفت: «هرگاه مردم بیعت کردند، بیعت میکنم»
و به انتظار نشست تا زمانی که خبر بیعت اهالی شهرها را شنید و نزد ولید آمد و با او بیعت کرد...
پسازآن روایتشده که حسین (ع) پسازاین واقعه، نزد قبر جدش (ص) آمد و گفت: «سلام بر توای رسول خدا، من حسین پسر فاطمه، نوه تو هستم، همان ثقلی و شیء گرانبهایی که در امت خود بهجای نهادی، ای نبی خدا! گواه آنها باش که مرا رها کردند و حمایتم نکردند! این شکایت من است به تو تا هنگامِ دیدار فرابرسد. درود خدا بر تو باد.»
سپس به نماز ایستاد و تا طلوع فجر در رکوع و سجود بود.
نقلشده است که پس از ادای چند رکعتی از نماز خود فرمود: «خدایا این قبر پیامبر تو، محمد است و من پسر دختر پیامبرت هستم! اکنون بلایی به من رسیده که آن را میدانی. خدایا من معروف را دوست میدارم و منکر را دشمن. ای صاحب شکوه و بزرگواری! بهحق این قبر و بهحق کسی که در آن است، از تو میخواهم هر آنچه را مورد رضای تو و رضای پیامبر تو و رضای مؤمنان است، برایم برگزینی.»
سپس در کنار قبر گریست و نزدیکیهای صبح، سرخود را بر روی قبر گذاشت و به خواب رفت و رسول خدا (ص) را در خواب دید، درحالیکه در حلقه انبوهی از فرشتگان پدیدار شد و حسین (ع) را در آغوش گرفت و به سینه خود فشر د و بین دیدگانش را بوسید و فرمود: «حبیب من حسین! گویی تو را میبینم که بهزودی در سرزمین کربلا در میان گروهی از امت من، با سوز عطش، بدون آنکه آبی بنوشی در خون خود آغشته و ذبح و سر جدا میشوی! و اینان در همان حال، امیدوار شفاعت من هستند! آنها را چه میشود! خدا هرگز شفاعتم را به ایشان نرساند! آنان نزد خدا بینصیباند! حبیب من حسین! پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند. آنها مشتاق دیدار تو هستند. تو را در بهشت درجاتی است که جز با شهادت به آن نمیرسی.»
پسازآن بهسوی قبر مادر و برادرش رفت و با آنها وداع کرد.
عمر بن علی نقل میکند که هنگامیکه برادرم حسین (ع) از بیعت بایزید امتناع کرد نزد او رفتم و دیدم که تنهاست.
به او گفتم: «فدایت شوم ای اباعبدالله! برادرت ابو محمد امام حسن (ع) از قول پدرش مرا خبر داد... در این هنگام اشکم جاری شد و هقهق گریهام به هوا برخاست.»
حسین (ع) او را آغوش کشید و گفت: «آیا به تو خبر داد که من کشته میشوم؟ تو را بهحق پدرت قسم میدهم، آیا پدرم از کشته شدن من خبر داد؟»
گفت: «آری اکنون چرا تأویل نمیکنی و با بیعت خود این قضا را تغییر نمیدهی یا بن رسولالله؟!»
امام فرمود: «پدرم مرا خبر داد که رسول خدا (ص) او را از کشته شدنش و کشته شدنم و اینکه قبر من نزدیک قبر اوست، آگاه ساخته است. تو گمان میکنی چیزی را میدانی که من نمیدانم؟! نه! من هرگز تسلیم پستی و خواری نمیشوم! یقیناً فاطمه به دیدار پدرش میرود و ازآنچه که این امت بر ذریه اش روا داشتند شکوه میکنند و هرگز کسی که با آزار ذریه اش او را آزرده باشد وارد بهشت نخواهد شد.»
آری حاکمان آن دوران و پروانشان عادت کرده بودند که تغییر احکام خدا را تأویل بنامند. تا آنجا که بهتدریج لفظ تأویل تغییر معنا داده بود. به همین دلیل بود که معاصران امام حسین (ع) که خبر شهادت او را در عراق از قول رسول خدا (ص) شنیده بودند اصرار داشتند که امام (ص) این قضای الهی را با نرفتن به عراق تأویل کند! یعنی تغییرش دهد!
ایشان از امام حسین (ع) میپرسیدند که چرا قضای الهی را که کشته شدن است با بیعت خود تغییر نمیدهی؟! این مضمون از گفتگوی محمد بن حنفیه با برادرش حسین (ع) نیز برمیآید!
با تلخیص فراوان برگرفته از مقتل الحسین (ع) علامه عسکری
همین مطلب را در جام جم بخوانید
اینکه در حکومت دینی فساد نباید باشد و اگر فساد بود پس آن حکومت، دینی نیست؛ پیش فرض غلطی است. اسلام مدعی نیست که در سایهی حاکمیت دین، فساد به طور کلی از بین میرود و همه انسانها صالح میشوند! (البته که هنوز حکومت ما اسلامی نیست و به سمت اسلامی شدن پیش میرود)
این تصور باسرشت انسان سازگار نیست و متون دینی هم به این نکته اشاره دارند. انسان به اختیار خود به دین گرایش پیدا میکند و از قدرت اختیار و آزادی برخوردار است و به همین دلیل هم میتواند از احکام دین تخطی کند و باطل را انتخاب کند! به جز معصومین سایر انسانها در معرض لغزشند.
توقع نبود فساد در جامعه غیرواقعی است! کارکرد دین بیشتر معطوف به این است که فساد در جامعه به حداقل برسد و مجال تظاهر به فسق ندهد!
جامعه اسلامی جایی نیست که در آن هیچ معصیت و فسادی نباشد بلکه جامعهای است که در آن فساد انسان به حداقل برسد و حالت غیرعلنی پیدا کند!
از طرفی داشتن ایدئولوژی دینی و رهبر دینی به تنهایی عامل هدایت و اصلاح جامعه نیست! حتی در حکومت امام علی (ع) هم (چه در جامعه چه در دستگاه حکومتی و در بین مدیران) فساد بود! که در نامههای نهجالبلاغه به وضوح دیده میشود.
روشن است که حضرت نه در انتخاب کارگزاران حکومتی کوتاهی کردند و نه در هدایت آنها و نه در نظارت آنها... اما با این حال باز خطا و انحراف رخ داد. این خصوصیت انسان است؛ به این معنا که خودش بین خیر و شیر و حق و باطل دست به انتخاب میزند!
پس هم حاکمان باید حق را بخواهند و هم مردم در برپایی حق همراه ولی و حاکمیت باشند که اگر این نقش را نداشته باشند، حاکم دینی و حاکمیت دینی به تنهایی و یا حتی با زور هم نمیتوانند جامعه را هدایت و فساد را رفع کند.
انقلاب براساس شناخت و آگاهی بود و مردم به این نتیجه رسیدند که باید برای تغییرِ اساس و بنیاد جامعه، انقلاب کنند. اما طرح نظری انقلاب اسلامی برای مدیریت و تدبیر جامعه در حد کلیات ماند و ناچار از ساختارهای اجتماعی قبلی و غربی استفاده شد.
استفاده از ساختارهای اجتماعی سکولار و بروکوراسی رایج، در بطن انقلاب اسلامی، یک تناقض درونی بوجود آورد که مفاسد حاکمیتی یکی از آنهاست! مسأله بزرگتر از اینهاست که با چند عزل و نصب حل و فصل شود!
برداشتی از مقالهی «نسبت رهبرِ انقلاب با مفاسد مدیرانِ حکومتی» نوشتهی مهدی جمشیدی عضو هیأت علمیِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی
دریافت متن کامل مقاله
سالها پیش در جلسهای نقلقولی از رهبری شنیدم که «قدم اول تجملگرایی» از مراسمات عروسی و خانوادگی آقایان مسئول شروع شد (نقل به مضمون). مدتی بعد صحبتهایی از وزیران دولت گرفته تا مسئولین شهرداریهای مختلف شنیده شد که «زندگی در تهران و ایران باید گران شود» و با این دید و تفکر (که دلیلش با حسنظن؛ کمدانشی آقایان بود) تلاش میکردند مسائل و امورات را مدیریت کنند!
حالا امروز جریانی بر کشور و جامعهی ما حاکم شده است که صحبتهای امام(ره) دربارهی رفاه و عدالت و معیشت نه تنها به فراموشی سپرده شد، بلکه با عملِ آقایان، تبدیل به ادعایی پوچ شده است و به کارآمدی نظامی که عنوان اسلام را به دوش میکشد، خدشه وارد کرده است! نظامی که بنا بود مردم را از روال و امورات روزانه فارغ کند تا به کمال و رشد خود بپردازند!!
امروز تصمیمات جناجی و سودجویانه و یا حتی بیتدبیری و بیخردیهایی که از هر فرد مسئول (حتی سهواً) سر زده است، باعث شده تا جامعه و مردم، خود را مسابقهای ببینند که هر کس باید بیشتر برای خود چیزی جمع کند و بیشتر برای خود نفع ببرد و بیشتر از همه به فکر خود باشد! مسئولینی که به همین خاطر در پیشگاه خداوند باید پاسخگو باشند؛ هر چند که ما مردم هم بیتقصیر نیستیم!
نادیده گرفتن قاعدهی «الناس علی دین ملوکهم» با ما همان کرد که استاد جوادی آملی فرمودند؛ «ظاهر مردم، باطن مسئولین است، مسئولین باطنشان را درست کنند، ظاهر مردم اصلاح میشود»
بهشت جاودان خواهی، به دل خوردن قناعت کن!
...که حرص دانه در دامِ بلا انداخت آدم را!
صائب تبریزی
تئاتر «ماراتون» آبانماه در تهران، روی صحنه رفت! این نمایش در یک رحم اتفاق میافتاد و تلاشِ دو کروموزوم X و Y را برای ورود به دنیای دیگر نشان میداد!!
مشخص است که این توضیحِ یک خطی، برای بسیاری جذاب به نظر میرسد و برای عدهای هم تعجب برانگیز است! همین واکنشها به یک حرکت فرهنگی (چه مثبت و چه منفی) برگرفته از تفکر و اعتقادات افراد است؛ حالا چه مخاطب باشند، چه مسئول!
...گفته شده که هنرمند باید حساستر و جلوتر از جامعه باشد! و اگر هنرش در خدمت رشد مردم قرار بگیرد؛ هنری موفق است. از طرفی، آگاهیم که وظیفهی هنر و هنرمند «فقط» سرگرمی نیست و هر آنچه هم که هنرمند میسازد، از فکرِ او و دغدغههای او میجوشد!
آنچه گفته شد را بگذارید کنارِ این مطلب که تئاتر (به عنوان یکی از مهمترین شاخههای هنر) در قرن پنجم و در یونان، فضایی برای آموزش مردم بود و هدفش کمک به تربیت و رشد مخاطبی بود که به تماشا مینشست! چرا که در اندیشه آنها مخاطب باید «بهتر» از قبل، از صحنهی نمایش خارج میشد! در قرنهای بعدی بود که رومیها و غربیها؛ تئاتر و هنر را به سرگرمی تبدیل کردند و در تئاتر؛ به نمایش هجویات و جذابیتهای جنسی و مادیات و گذران زندگی و... پرداختند!
خلاصه اینکه ماجرا، همان ماجرای معروفِ پفکی است که وقتی در صدا و سیما تبلیغ شد، عدهای فریاد زدند: «برای سلامتی ضرر دارد». اما واقعاً چرا ما نسبت به کالای فرهنگی و خوراک فرهنگیِ خود، هیچ واکنشی نشان نمیدهیم و حساس نیستیم!
برگرفته از کتاب «جامعه شناسی مخاطب در حوزه فرهنگی و هنری» اثر آنتیگون موشتوری و کتاب «هنر، دین، تجدد» اثر آیت الله سید مهدی میرباقری
...یک فرمول ساده است؛ وقتی یک نظام با انقلاب مردمی بوجود میآید، ماندگاری آنهم وابسته به مردم است؛ وابسته به تأمین معاش مردم، آرامش روحی و آسایش مردم، امنیت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مردم... و شاید مهمتر از همه پاسخگویی به افکار عمومی مردم...!
وقتی به نیازهای عادی مردم پاسخ روشنی داده نمیشود، بین مردم و مسئولین شکاف میاُفتد...! حالا بماند که امروز، کار از این حرفها گذشته و مسئولینِ دولت و قوه قضائیه و مجلس در قبال عملکرد و تصمیمات خود هم پاسخی نمیدهند (و به دنبال آنها نظام اداری و میانی نیز هم...)! و دود مشکلات و سیاستهای اشتباه در چشم مردم میرود! مسئولینی که یک چشمبند بزرگ بر چشمشان زدند تا وضعیت مردم و البته قواعد کشورداری در اسلام (مثل عدالت و...) را نبینند!
انگار مسئولین؛ در جزیرهی جدایی هستند که باید برای خودشان کار کنند نه برای مردم! عدهای هم در تلاشند خود را درون این جزیره بیاندازند! بنده خدا ما مردمی که نسل به نسل فقط از سر اعتقاد خیلیها را تحمل میکنیم! هر چند قاعدهی امام و امت هنوز بر این مردم صدق میکند و این قاعده در کنار ایمان به خدا و حضرت حجتش(عج) ما را نگاه داشته! و به قول امام بترسید از آن روزی که این مردم بفهمند و یک انفجار حاصل شود!
«به حسب وجدان، این مردمی که شماها را روی کار آوردهاند و روی مسند نشاندهاند، ملاحظه آنها را بکنید و این جمهوری را تضعیفش نکنید. بترسید از آن روزی که مردم بفهمند در باطن ذات شما چیست...» ص380 ج14 صحیفه امام
نهنگ آبی یک بازی تحت موبایل است که فیلیپ بودکین روسی؛ دانشجوی اخراجی روانشناسی آن را طراحی کرده است! بازی به این شکل است که پس از ثبتنام، به یک ادمین متصل میشوند و باید در زمان مشخصی 50 وظیفهی غیرمتعارف را انجام دهند؛ مثلاً نیمه شب بیدار شده و فیلم ترسناک ببیند یا روی دست خود با چاقو، حروفی را حک کنند و...! کاربر باید از انجام وظایف خود عکس گرفته و ارسال کند تا به مراحل بعد برسد!
در روز پنجاهم، با توجه به همراهی مستمر کاربر و تثبیت رابطهی کاربر با ادمین، از او خواسته میشود خودکشی کند!
این بازی در هند، اوکراین و انگلستان بیشترین قربانی را گرفته و علیرغم اینکه وزیر ارتباطات و رئیس اورژانس اجتماعی «فقط» هشدار داده بودند و بنا بود بازی مسدود شود؛ اما متأسفانه شاهد خودکشی دختران جوان در اصفهان بودیم!
ماجرای این بازی و مخاطبانش؛ تلنگری به مسئولین و خانوادهها؛ و شاید هم مقدمهای است بر بروز اجتماعی دهه هشتادیها... نوجوانان و جوانانی که بواسطهی شرایط غلط اجتماعی (با دلایل متعدد اعم از بستر خانواده تا مدرسه) اجتماع گریز، افسرده، ناامید، بیهدف شدند؛ که با نگاهی به شبکههای اجتماعی آنها میتوان شاهد بخش اعظمی از این معضل بزرگ بود!
این روزها تحلیلهای زیادی درباره صحبتهای اخیر ترامپ خواندیم و شنیدیم؛ که بعد از سرنوشت برجام، یکی از مهمترین موضوعات؛ استفاده از عبارت جعلی در قبال خلیج فارس بود؛ خلیج فارسی که بارها رؤسای جمهور آمریکا، از عبارت آن، صراحتاً در سخنرانیهایشان استفاده کردند!
اما نکتهی اساسی، که به نظر میرسد مردم ایران، آن را نادیده گرفته یا از آن غفلت کردند؛ این است که (عمداً یا سهواً) در یک چرخهی سنجش و پایش فکری-فرهنگی قرار گرفتیم! سنجشی که نتیجهی آن با کمترین هزینه، پیش روی دنیا و در اختیار آمریکا قرار گرفت!
...«واکنش» و «میزانِ حساسیتِ فرهنگی و اجتماعی» مردم ایران، در قبال دو مسأله، مورد مقایسه قرار گرفت و نشان دادیم چه چیزهایی برای ما مهم است! یکی واکنش و حساسیت ما نسبت به استفاده از عنوان جعلی برای خلیج فارس؛ و دیگری واکنش و حساسیت ما نسبت به سرمایهها، منابع، منافع و ارزشهای مادی و ملی کشورمان...
حالا خودمان کلاهمان را قاضی کنیم که سرگرم چه هستیم و چه چیزی به غربیها نشان دادیم...!؟
استریوتایپ یا تفکر قالبی واقعیتی است که امروز تبدیل به یک معضل اجتماعی شده. تفکر قالبی همان ذهنیت از پیش تعیین شده و شکل گرفتهی تودهای از مردم نسبت به دیگران است؛ تفکری که ویژگیهایی را به همان گروه از مردم نسبت میدهد! اینجاست که با اطلاعات غلط یا ناقص و بدون شناخت کافی، افراد دست به قضاوت میزنند!
در جامعهی ما افراد مختلف با افکار مختلف با هم در ارتباطند که هر کدام از یکدیگر، شناخت و ذهنیتی پیدا کردند و بر اساس آن روابط اجتماعی را شکل میدهند! اما وقتی این شناخت به دلیل تنبلی یا دشمنی یا تعصب یا جهالت کامل و صحیح نباشد؛ تفکر قالبی جامعه را فرا میگیرد!
طبقهبندیهای اجتماعی، تفکرات نژادپرستانه، تقسیمبندیهای قومی و... از نتایج تفکر قالبی است! مثل اینکه فلان قومیت این ویژگی خاص را دارد! مثل اینکه فلان شخص که حامی فلان جناح سیاسی است پس این رفتار و اخلاق بد را دارد! یا نگاهی که نسبت به رانندگی خانمها یا نسبت به قشر مذهبی یا نسبت به افرادی با یک ظاهر مشخص وجود دارد که باعث پیشداوری و قضاوت و ایجاد تنفر میشود!
بنا بر حدیث معصوم (ع) اگر همهی ما اصل را بر خوشبینی بگذاریم و بنا بر عقل و شرع قاعدهی «همه خوبند مگر خلافش ثابت شود» را رعایت کنیم؛ دنیا گلستان میشود! تفکر قالبی استاد و دانشجو و کارگر و رئیس جمهور و... نمیشناسد!
...و خدا شر آن را از ارتباطات اجتماعی ما کم کند!
این نوشته با برداشتها و ارجاعاتی از واکنشها و مطالب فعالان فرهنگی و فضای مجازی نوشته شده است.
روز عید فطر و پیش از برگزاری نماز، یک مثنوی بلند توسط مداح مراسم خوانده شد که محتوایی انتقادی نسبت به حاکمیت داشت. شعری که مداح و شاعران آن، با توهینهای بسیاری از سوی جریان فکری خاصی روبرو شدند!
بیان مشکلات مردم، نقد فاصله طبقاتی (و مسألهی کاخنشینی و کوخنشینی)، نقد برخوردهای قضایی ناعادلانه، حمایت از مستضعف و کارگر، بیان اصول اعتقادی مثل برخورد با دشمن، حراست از دستاوردهای دفاعی و اعتقادی و... مسائلی بود که از تریبون عمومی و در قالب مداحی و شعری با درونمایهی اجتماعی مطرح شد. انتقاداتی که طبیعتاً به سران قوا و مسئولین و به تعبیر شعر «صف اولنشینان» برمیگشت!
انتقاداتی که در دل ویا زبان بسیاری از ما مردم هست، اما به دور از «نگاه صفر و یکی» و باوجود میل و علاقهای که نسبت به کشور خود داریم، آنها را تا رسیدگی، مطرح و دنبال میکنیم!
پس از ساعاتی، افرادی (چه در مصاحبهها و چه در فضای مجازی)، شاعران و مداحان و حامیان این نوع نگاه را، بیرحمانه به باد توهین گرفتند. دلیل آن هم ادعای توهینی بود که به تعبیرشان نسبت به دولت و شخص رئیس جمهور -در این شعر- صورت گرفته بود!
ماجرا وقتی جالبتر شد که از مسئولین دولت و وزرا گرفته تا مسئولین سابق کشور، همراه این جریان شدند و باعث شد تا حامیان یک جریان فکری خاص که خود را مدعی آزادی بیان و شعار «زنده باد مخالف من» میدانستند؛ از فضای بوجود آمده سوءاستفاده کنند. چه آنکه وزیر سابق فرهنگ دولت یازدهم، که با ابهام بسیار استعفا کرد، در اینباره از تعابیر و الفاظ زنندهای مثل «فرومایه»، «یاوهگو» و «یاوهسرایی» و... استفاده کرد!
اما همچنان این سوال مطرح است که کدام بیت مصداق توهین به شخص خاصی بوده است!
بیتفاوتی در دین ما نهی شده. در عین حال نیز ابزار هنر و قالب شعر و مداحی، راهی سالم و شایسته برای بیان عدالتخواهی است. کاری که از زمان معصومین و در تاریخ نیز رواج داشته! امام خمینی(ره) نیز در همین باره فرمودند: «هنری پاک است که کوبنده سرمایهداری مدرن و کمونیسم خون آشام و نابود کننده اسلام رفاه و تجمل و اسلام التقاط باشد.»
به هر حال آن زمانی که شبکهی العربیه به دلیل اشعار و مداحیهای عربی و آزادیخواهانه، علیه رژیم سعودی، میثم مطیعی را مورد تهدید و توهین قرار داد، کمتر کسی فکر میکرد که روزی ممکن است جریانی در داخل کشورش به دلیل نقد مسائل اجتماعی و استفاده از ابزار شعر و مداحی دراینباره، او را مورد توهین قرار دهند.
دکتر حاج میثم مطیعی از مداحان جوانی است که به دلیل سبک خاص مداحی و دقت در انتخاب اشعار و برخورد علمی و مستند با مداحی و... نظر بسیاری را به خود جلب کرده است. فردی که بواسطه چند برخورد با ایشان متوجه دغدغههایش شدم که به دنبال مداحی عالمانه و مداحی انقلابی در جایگاه ستایشگری اهلبیت (ع) است. دکتر محمد مهدی سیار و میلاد عرفانپور نیز از شاعران جوانی هستند که در این راه همراه شدند و اشعاری با مضامین دینی، انقلابی و اجتماعی برای مداحی سرودند.
جالب است بدانیم که شاعران و مداح این مداحی همان کسانی بودند که مثنوی انتخاباتی «جشن جمهوریت» را پیش از تایید رسمی انتخابات اخیر توسط شورای نگهبان سروده و اجرا کردند. شعری که بسیاری به خاطر این ابیات، کل شعر را به حساب هواداری محض از دکتر حسن روحانی گذاشتند؛
هست ملت همه یار تو، چه باک از دشمن
همه هستیم کنار تو، چه باک از دشمن
و باز هم باید گفت که حالا پیدا کنیم کدام بیت مصداق توهین به شخص خاصی بوده است!
هر نقدی را توهین به حساب نیاوریم و هر توهینی را هم نقد حساب نکنیم تا جای توهین و نقد عوض نشود! برجام یا سیاستهای رفتاری مسئولین قابل نقد است!
در آخر یک سوال مهم مطرح میشود که چرا همین حجم برخورندگی، نسبت به تحریمهای آمریکایی، توهینهای آمریکایی، نسخههای آمریکایی، تفکرات آمریکایی و... از سوی جمعی که این اشعار انتقادی و اجتماعی را به خود گرفتند رخ نمیدهد!
شعر کامل و مداحی را از اینجا بخوانید و بشنوید: yon.ir/safeaval
«رفتار فرهنگی» و «بازخوردهای اجتماعی» مردم، در مواجهه با اقدامات و تصمیمات حاکمیت (اعم از سران قوا، مسئولین اجرایی و سازمانی و...)؛ مسألهای است که شاید کمتر به آن پرداخته میشود!
مردمی که در همهی حرکتها و تغییرات کشور، نقش اساسی و معیار را دارند(1) باید «حضور نقادانه و جستوجوگرانه» در «نوع رفتار و منش مسؤولان حکومتی» داشته باشند(2) و بیشترین چیزى را که میخواهند؛ «عدالت و انصاف» باشد!(3) اگر مردم نسبت به واکنشهای مسئولین و نهادهای حاکمیتی (از مصاحبهها و رفتارهای روزمرهی ایشان گرفته تا تصمیمات و اقدامات اساسی) «بیتفاوت» باشند و یا در مقابل اقدامات و تصمیمات خلاف عرف و قانون آنها «بدون مطالبهی عمومی» ظاهر شوند؛ باید انتظار هرگونه اخلال، آسیب و یا فسادی را در ساختار سیاسی و اجتماعی جامعه داشت! آسیبی که نه تنها دامن «فرهنگ سیاسی»(4) را میگیرد بلکه بر «فرهنگ عمومی»(5) جامعه نیز تأثیر منفی خواهد گذاشت!
شاید با بیان یک مثال عینی بتوان نقش مردم و مطالبهی عمومی آنها را در تغییر نوع رفتار و منش سیاسی و مدیریتی مسئولین دولت، بهتر نشان داد. (البته شکی نیست که منظور ما، انتقادات و مطالباتی است که «منشأ فرهنگی و دینیِ صحیح» دارند و در چارچوب قانون و عرف انجام میشود و نه رفتارهای ناصواب سیاسی و جناحی و خلاف قانون که منجر به هرج و مرج و بیقانونی میشود!)
اتفاقی که بتازگی در کشور کره جنوبی رخ داد، نمونه و مثالی عینی است از رفتار فرهنگی و مطالبهی عمومی مردم، که باید در ایران اسلامی (بعنوان کشوری که از لحاظ فرهنگ و دین، شهره و مدعی است) نهادینه شود.
اما ماجرا چه بود؟
خانم پارک، یازدهمین رئیس جمهور کشور کره جنوبی بود که پس از جنجالها و تنشهای اجتماعی و سیاسی در کشورش، با اعتراضات و مطالبات فراگیر مردمی، استیضاح، و نهایتاً توسط قضات دادگاه قانون اساسی، برکنار شد! نخستین رئیس جمهور زن کره جنوبی که جزو ۱۰۰ فرد قدرتمند جهان بود(6)، با اتهاماتی روبرو میشود که ظرف مدت کوتاهی روند بررسی آنها طی شده و پس از تعلیق، استیضاح و برکنار میشود! البته این پایان کار نبود! خانم پارک گئون هی، دختر ژنرال پارک بزرگ(7) (که پدر انقلاب اقتصادی و صنعتی کره بود و نقش بسزایی در تشکیل حکومت مستقل کره و اصلاحات اقتصادی داشت) پس از اعتراضات مداوم مردمی و مطالبهی عمومی از دستگاه قضا، دستگیر و مجازات شد!
در کشور کره (علیرغم اینکه اکثر مردم آن کمونیست و بیدین هستند و باقی آنها نیز، پیرو آئین بودایی به حساب میآیند و به اندازهی اسلام به مقابله با ظلم و فساد و تحقق عدالت، سفارش نشدهاند) فساد و پاکدستی مسئولین دولتی، برای مردم بسیار مهم است و بعبارتی اشخاص و آدمها بر منافع ملی و عمومی مقدم نیستند!
حالا اتهامات یا جرائم خانم رئیس جمهور چه بود؟
خبری از اختلاس چندین هزار میلیاردی یا تخلفات بزرگ عمومی نیست! او تنها به جرم «سوء استفاده از قدرت» و «فساد مالی» (یعنی دریافت رشوه) محکوم و عزل شد!
خانم پارک به خاطر سه اقدام زیر محاکمه شد:
- به یکی از دوستان خود (که نقشی در سیاست و دولت نداشت) اجازه دخالت و تصمیمگیری در امور سیاسی کشور را داد!
- نام تعدادی از منتقدین فرهنگی دولت را در لیست سیاه وارد کرد!
- از مدیر گروه سامسونگ برای ادغام دو شرکت وابسته و برخورداری از حمایت اقتصادی و سیاسی دولت، رشوه دریافت کرد!
آستانه حساسیت مردم به فساد و نابرابری و جلوگیری از آنها در بدنه دولت و نهادها و سازمانهای بزرگ و کوچک اجرایی و حاکمیتی، باعث مطالبهی عمومی شد و مردم این کشور در چارچوب قانون و با رعایت عرف خود نسبت به اقدامات مسئولین دولتی، واکنش نشان دادند!
این مثال؛ یک نمونهی ساده و مصداقی از مفهوم وسیع و علمیِ «فاصله قدرت»(8) در علوم سیاسی و علوم اجتماعی بود که متأسفانه در چند سال اخیر شاهد افزایش فاصله قدرت در ایران هستیم! (فاصله قدرتی که از طرفی با رفتار مسئولین و از طرف دیگر با بیتفاوتی مردم افزایش پیدا کرده است مصداقهای متعددی دارد که در این نوشته وارد آن نخواهیم شد)
پس اگر ما مردم (با هر میزان از اعتقادات و یا با هر تفکر و نگاه سیاسی) در مقابل ساختارهای غلط قانونی و سازمانی، خبرهای فساد و تخلفات مالی و سیاسی، برخوردهای خلاف شئون از مسئولین در مواجهه با مردم و... سکوت کنیم و اصطلاحاً مطالبهی عمومی بوجود نیاوریم و نسبت به این مسائل حساسیت نشان ندهیم، راه را برای چنین اقداماتی -ناخواسته- باز کردیم. بعبارتی حریم و مرزی که مسئولِ غیرشایسته و خاطی، در قبال اقدام ناصحیح خود، برای مردم ترسیم کرده است؛ با سکوت ما به نفع او جا به جا میشود!
در اندیشهی دینی ما، احادیث محکمی بر این مسأله صدق میکند؛ چنانچه حضرت علی (علیهالسلام) فرمودند: «صلاح و فساد امت، به صلاح و فساد مسئولین منوط است و اصلاح حاکمان و مسئولین به آگاهی و استقامت مردم...»(9) و یا در روایتی دیگر فرمودند که «مردم به مسئولان و مدیران خودشان شبیهتر هستند تا به پدر مادرهای خودشان!»(10)
1. در همهی تحولات و جنبشهای گوناگون اجتماعی بزرگ، نقش مردم، نقش معیار است/ بیانات رهبرانقلاب مورخ 20/07/1390
2. مقالهی «انتقادگری و انتقادپذیریدر حکومت علوی»، سیدمهدی موسوی کاشمری
3. مردم ما باید بیشترین چیزى را که میخواهند، عدالت و انصاف باشد؛ هم در امور داخل کشور، هم در مسائل جهانى/ بیانات رهبر انقلاب مورخ 26/04/1387
4. به مجموعهای از نگرشها و باورها و احساسات اکثریت اعضای یک جامعه، نسبت به سیاست و حکومت فرهنگ سیاسی گفته میشود که دربرگیرندهی عقاید اعضای آن جامعه نسبت به مبانی فکری و قواعد رفتاری یک نظام سیاسیشان است.
5. فرهنگ عمومی سازنده فضایی است که افراد جامعه در آن روابط فردی و اجتماعی خویش را سامان می دهند. این فضا به تناسبی که شفاف، سالم، مطابق ارزشها و دور از رذایل اخلاقی باشد باعث رشد و کمال فردی و اجتماعی می گردد. مصادیق فرهنگ را میتوان در قانون پذیری، اخلاق عمومی، رفتار اجتماعی، رعایت نظم و انضباط شهری، مصرف گرایی، وجدان کاری و... یافت.
6. در سال ۲۰۱۳ مجله فوربس نام رئیس جمهور کره جنوبی را برای اولین بار در لیست ۱۰۰ زن قدرتمند جهان در بین سیاستمداران، میلیاردرها، بازرگانان و چهرههای شاخص دنیا قرار داد. https://www.forbes.com/sites/carolinehoward/2013/05/22/the-worlds-most-powerful-women-2013
7. https://en.wikipedia.org/wiki/Park_Chung-hee
8. هافستد، گرت، تصوریرهایی از اروپا: گذشته، حال و آینده، در مدیریت در عرضه فرهنگها مباحث و دیدگاهها، ترجمه محمدتقی نوروزی، ص216 :
بخشی از متن کتاب که هافستد در آن از افراد جامعه نسبت به به نابرابری سوال پرسیده است و تعریف فاصله قدرت را در این پاسخها نشان داده است: «سؤال اول با نابرابری بین افراد در هر جامعه سر و کار دارد… گسترة پاسخهایی که به این سؤال داده شد، از: «نابرابری امری است طبیعی و مطلوب» که به معنی فاصله قدرت زیاد است، تا «تا حد امکان باید از نابرابری دوری کرد» که به معنای فاصلة قدرت پایین است، در نوسان بود...»
9. فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ اَلرَّعِیَّةُ إِلاَّ بِصَلاَحِ اَلْوُلاَةِ وَ لاَ تَصْلُحُ اَلْوُلاَةُ إِلاَّ بِاسْتِقَامَةِ اَلرَّعِیَّةِ. نهج البلاغه، خطبهی 216.
10. النَّاسُ بِأُمَرَائِهِمْ أَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبَائِهِمْ. تحف العقول، ص208.
با نزدیک شدن به ایام انتخابات و آغاز تبلیغات و مناظرات کاندیداهای ریاست جمهوری، مردم آمادهی شنیدن برنامههای هر یک از نامزدها برای دورهی پیش رو هستند. کسانی که وارد عرصهی انتخابات میشوند، چه از طرف مجریان و مسئولان، چه از طرف کسانی که نامزد میشوند، بایستی به آداب و شروط یک حرکت عمومی سالم، پایبند و متعهد باشند.(1) یکی از مهمترینِ این آداب، صداقت و صحت در «وعدههای انتخاباتی» (Election Promises) است که به گفتهی کارشناسان و تحلیلگران (نه تنها در ایران، بلکه در اغلب کشورهای جهان) در برههی تبلیغات نامزدها، اثر مستقیم و مؤثر بر نتیجهی انتخابات و آراء مردم دارد.
برخی از دوستانم بهتر و بیشتر میدانند که ابتدای ورودم به فضای مجازی و وبلاگنویسی؛ به حدودِ سالهای 84 -با راهاندازی یک سایت با موضوع امام رضا علیهالسلام- بر میگردد.(1) (که شاید در آیندهای نزدیک به تفصیل، به اتفاقاتِ خاطرهانگیزِ آن سالها بپردازم). به دلیل علاقه و عطوفتی که (مثل اکثر مردم ایران) حضرت رضا علیهالسلام؛ نسبت به خود، در دل ما هم قرار داده بودند، مشغولِ جمعآوریِ مطالبِ مرتبط با زندگانی حضرت و نشر آنها در سایت شدم. این توفیق تا اواخر سال 89 ادامه داشت و منجر به علاقهی بیشازپیش ما به حضرت شد و بواسطهی شناختی که در آن مدت کسب کرده بودم؛ کمکم مشغول نگارش برداشتهای شخصی خود، از سیرهی زندگانی حضرت شدم! چندین یادداشت با موضوعات مختلف نوشتم اما این نوشتن، ادامه پیدا نکرد! امروز بمناسبت شهادت «حضرتِ امامِ ما»، مهمترین یادداشت را از بین آن نوشتهها منتشر میکنم و هنوز هم مثل آنروزها این دغدغه و سوال را دارم که چرا اینقدر تنها معصومی که در خاک ماست و ولینعمت(2) ماست را نمیشناسیم!؟
السلام؛
روز گذشته خبری شنیدم که به شدت بدنبال یافتن و خواندن آن بودم و شوق داشتم تا زودتر مستندات و نتایج آن را ببینم! (1) مدت هاست در ایران؛ کار درست-درمانی برای پیمایش، پایش یا افکارسنجی یا هر چیزی که اسمش را بگذاریم در زمینه ی مسأئل فرهنگ عمومی و رفتار اجتماعی صورت نمی گیرد! اتفاقی که در ایران رخ نداده و مشخص نیست برنامه ریزی های فرهنگی (از فعالیت های جز و خرد تا کل و کلان) چطور انجام می شود! و معلوم نیست که واقعیات و مردم کجای این تصمیم گیری ها هستند!؟ (2)
این را داشته باشید! از طرفی هم، در دنیا و جامعه ی علمیِ بین المللی؛ اساسِ کارِ دانشگاه، به این شکل است که به تربیت استاد و دانشمند بپردازد، تولید علم کند، برای مسائل و مشکلات کشور پژوهش کند و راه کارهای علمی و کاربردی بیابد! در ایران، البته که ما دوست داریم اینطور باشیم! ولی آنچه که هست؛ بیشتر محلی برای کسب مدرک و به تبع آن ارتقای سطح شغلی است و نگاه مادی و اقتصادی به درس و دانشجو و دانشگاه، از همه جای بدنه ی علمی کشور بیرون زده و نگاه کاربردی و پژوهشی و نگاه رفعِ علمیِ مسأله به دانشگاه و کاربردهای آن نداریم! (این؛ نگاهِ ملموس و غالب است البته که استثنا هم داریم اما بگذریم...!)
حالا این دو گذاره ی بالا را بگذارید کنار هم؛ سال گذشته دانشگاه امآیتی(3)(4) در همایش پیاده روی اربعین، در پیمایش یا پایشی اجتماعی و فرهنگی و با همکاری اجراییِ دانشگاه کوفه، دادههای متنوعی از شرکتکنندگان در راهپیمایی اربعین به دست آورد! نتایج این پژوهش میدانی، اکتبر سال جاری (تقریبا اوایل آبان ماه 95) با پرسشهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که از تعداد زیادی ایرانی و عراقی جمع آوری شده بود، در 178 صفحه منتشر شد.
در مقدمه ی این گزارش آمده است که این گروه از شهروندان ایرانی و عراقی (در این پژوهش میدانی حضور داشتند) اثرگذاری بالایی در تحولات اجتماعی کشور خود دارند اما تا کنون تحقیق عمیقی پیرامون آنها صورت نگرفته است!!
دادههای این پژوهش به صورت خلاصه و سند اصلی این پژوهش را اینجا بخوانید و دریافت کنید:
بمناسبت روز کتاب و کتابخوانی و پس از مدتها وقت بسیاری گذاشتم تا یادداشتی درباره سه کتاب مهم پیرامون تربیت کودک و نوجوان بنویسم که تماماً از منظومه فکری و بیانات رهبر انقلاب برداشت شده است که طی سالیان اخیر یا در بیاناتشان آنها را معرفی کردند یا بر آنها تقریظ زدهاند. سه کتابی که بنا به گفتهی ایشان علاوه بر اینکه به کودکان و اطرافیان هدیه میدهند، خود ایشان نیز فرزندانشان را با آنها تربیت کردهاند. در این نوشته گریزی هم به ارزش و اهمیت مسألهی قصه و داستان زده شده و متناسب با شرایط و اقتضای امروز، تلاش کردم در قالب متنی کاربردی ضمن تأکید بر مسأله تربیت ایرانی-اسلامی کودک با قصه و داستان، این سه کتاب فاخر و ارزشمند را نیز معرفی کنم...
+ همین مطلب در: تسنیم، سازمان بسیج فرهنگیان، رجا، بیباکنیوز، قلم رسا
* خواهش میکنم برای
یکبار هم که شده درباره این کتابها و درونمایههایش جستجو کنید! نگاهی
بیاندازید! برای راحتی شما برخی موارد و نامها که در متن آورده شده را
پینوشت زدم و یا به صفحهای برای توضیح بیشتر لینک دادم!
السلام؛
بمناسبت روز کتاب و کتابخوانی - یکی از مهمترین دغدغههای جوانان امروز و پدر و مادرهای آینده، طبیعتاً باید تربیت فرزند باشد؛ مسألهای که این روزها و با مشاهدهی وضعیت فرهنگی جامعه، حتی تبدیل به یک نگرانی شده است و اگر بخواهیم واقعاً برای این مسأله یعنی تربیت صحیح کودک و نوجوانمان وقت بگذاریم و به آن اهمیت دهیم، از ساعات خوابمانمان هم باید بزنیم! (1)
واضح است که بنا به توصیههای علمی و مبتنی بر اسلام تربیت کودک به سه دورهی هفت ساله تقسیم میشود(2) و برای هر دوره، اقدامات، دستورالعملها و شیوههای تربیتی مخصوصی -چه از احادیث معصومین(ع) و چه از توصیههای علمای دینی و اجتماعی- وارد شده است.
اگر از شرایط و نقش مهم اقتضائات اجتماعی و محیطی (اعم از خانواده، مهد، محیطهای آموزشی همچون مدرسه و مقاطع تحصیلی، مسجد و دوستان و...) بگذریم، به موارد مؤثرتری هم برای تربیت کودک خواهیم رسید که از جملهی آن مسألهی قصه و داستان است.
قصه و داستان یکی از مهمترین و بهترین روشهای تربیت غیرمستقیم کودک است، چرا که کودک و یا حتی نوجوانی که در اواخر دورهی اول و یا دوره دوم هفت سالهی تربیتی است، بنا بر طبیعت و فطرت خود به شدت نیاز به «فهمیدن» و «کشف کردن» دارد و به همین دلیل با دقت «میشنود» و به شدت «توجه میکند» تا به آنچه در اطرافش رخ میدهد آگاه شود و پدیدهها را کشف کند و چه بهتر است در این دوره تا هنوز گِلِ وجودیِ کودک و نوجوان ما، شکلپذیر است و میتوان به دور از نتیجهگیری مستقیم (که بعضاً باعث گریز و پسزدن تربیت میشود) کودک را برای مواجهه با دوران بلوغ عقلی، ورود به اجتماع و زمینهسازی برای کسب دانش و فهم دینی آماده کرد.
السلام؛
روزبه فرزند بدخشان کاهن در «جی»، یکی از توابع اصفهان ایران متولد شد. شغل خانوادگی پدر او -علیرغم اینکه از کاهنان و روحانیان زرتشتی بودند- دهقانی و جمعآوری هیزم بود. روزبه بسیار محبوب پدر بود و به همین دلیل پدرش او را از خود جدا نمیکرد! اما کسی مثل روزبه با آن روحیهی جستجوگرانه و جسورانه، آن هم در زمان تاج و تخت و پادشاهی ساسانیان در ایران، از همان ابتدا با دین و آئین خود به مشکل برخورد و همین باعث شد تا کاهنان زرتشتی او را به شش ماه زندان با اعمال شاقه محکوم کنند تا اگر به آئین نیاکان و اجدادش عمل نکرد، نهایتاً اعدامش کنند.
روزبه که در نوجوانی مادر خود را از دست داده بود و عمهاش او را بزرگ میکرد، پس از فهمیدنِ حکم سنگینی که بنا بود علیه او اجرا شود، به کمک عمهی مهربانش از شهر گریخت!
...روزبه مهاجرتهای بسیاری کرد و در این سفرها با مکاتب و مسلکهای زیادی روبرو شد و پیرامون آنها تحقیق میکرد تا اینکه به شام رسید و پس از آشنایی با دین و آئین مسیحیت، با روحانیون طراز اول این دین، به مطالعه، درس و بحث و شاگردی در کلیسا مشغول شد و به دین مسیحیت درآمد.
...گذشت تا اینکه پس از مدتی، که در درسوبحثها و از زبان اساتید، خبر از فرستادهای الهی، با دین جدید در سرزمین حجاز دریافت کرده بود، از موصل به عموریه و از آنجا نیز به واسطهی همان شنیدهها و همان روحیه جستجوگری، به سمت حجاز راهی شد. اما در راه با کاروانی از قبیلهی بنیکلب همراه شد و آنها نیز او را اسیر کردند و زمانی که به حجاز رسیدند، او را به عنوان برده فروختند و از قضا مردی یهودی او را خرید و همراه خود به مدینه برد.
...یک سال از هجرت گذشته بود. این صحبت و نقل اساتید مسیحی، دائم در گوش روزبه شنیده میشد که: «...فردی به پیامبری مبعوث میشود و در سرزمین حجاز ظهور میکند که خود صدقه نمیپذیرد اما هدیه میپذیرد و بین دو کتفش مُهر و نشان نبوت الهی حک شده است و...»
پس از مدتها و در روزی که روزبه در بازار مدینه، مشغول خرید بود، از مردم شنید که شخصی که در حجاز، دین جدیدی آورده و ادعای نبوت میکند در مدینه است؛ پس خود را در مسیر کاروان ایشان قرار داد و در نزدیکی روستای قبا، با پیامبر اکرم(ص) روبرو شد. او اولین کاری که کرد (برای اثبات و تأیید آن ادعاها و نشانههایی که شنیده بود) مقداری آذوقه به رسم صدقه به رسول اکرم(ص) داد و حضرت نیز تمام آن را به یارانشان دادند در حالیکه خودشان از آن چیزی نخورند... او یکبار دیگر تلاش کرد تا از پیامبر مسلمانان، درباره آموزههایش کنکاش کند و همین ماجرای صدقه را در روز دیگری انجام داد که باز حضرت رسول(ص) همان کار را تکرار کردند.
روزبه این نشانهها را به حساب همان ادعاهای اساتید مسیحی خود گذاشت، اما برای بار آخر در هنگام تشییع جنازه یکی از یاران پیامبر(ص)، ایشان را دید، به حضرت سلام کرد و پشت سر ایشان به راه افتاد تا نشانهی آخر را هم ببیند و مطمئن شود. حضرت که منظور و نیت روزبه را فهمیده بودند، طوری که او متوجه شود پیراهن مبارک خود را عقب کشیدند تا روزبه این نشانه را دید و ناگاه در همان مراسم و در مقابل چشم همگان، خود را به پای حضرت انداخت و بدن و روی ایشان را بوسه باران کرد. روزبه همان جا اسلام آورد...
او در همان سال توسط پیامبر اکرم(ص) از صاحب یهودیاش خریداری شد و این درحالی بود که او بسیار جسور، باهوش و تنومند بود و صاحب یهودی نیز وقتی فهمید پیامبر اسلام(ص) خریدار اوست، طمع کرد و بهای هنگفتی مطالبه کرد که پیامبر به کمک صحابه آن را پرداخت و روزبه را آزاد کرد. پس از آن به نقل خود او، پیامبر روزبه را پس از حریت و آزادی، سلمان نامید؛ یعنی پاک و تسلیم شده؛ او سلمان فارسی شد و به گفتهی مردمان آن زمان؛ سلمان محمدی...
گذشت تا اینکه سلمان به یکی از یاران و همراهان همیشگی پیامبر خدا(ص) تبدیل شد. او در ماجرای عقد اخوت با جناب ابوذر پیمان برادری بست و در کنار جناب مقداد، یاران شریف و امین حضرت رسول(ص) بودند تا جایی که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: خداوند مرا به دوست داشتن چهار تن دستور داد و مرا خبر داد که خودش آنها را دوست دارد: علی، مقداد،ابوذر، سلمان.
سلمان از همان ابتدا به واسطهی تجربه، شجاعت و جسارتی که در زندگی پرفراز و نشیب خود کسب کرده بود، نه تنها از یاران و همراهان امین حضرت رسول(ص) و فیلسوفان و دانشمندان و عارفان دین به شمار میآمد بلکه به یک سردار و فرماندهی سرفراز جنگی در غزوات پیامبر(ص) تبدیل شده بود؛ تا جایی که انصار و مهاجرین بر سر سلمان و اینکه او جزوء انصار است یا مهاجرین، به مشاجره و بحث میپرداختند...!
سلمان فارسی مرد باهوش و با ذکاوت میدانهای نبرد بود و ایدههای جنگی زیادی داشت که معروفترین آنها استفاده از منجنیق در نبرد طائف و پیشنهاد حفر خندق در جنگ اجزاب بود. در همین اثناءِ جنگ بود که پیامبر خطاب به اصحاب فرمودند: سلمان از ما اهل بیت است. البته این روایت در تاریخ، در جای دیگری نیز آمده و آن هم جایی است که وقتی حضرت در مسجد مشغول خطابه بودند و سلمان وارد شد و حاضرین به خاطر عرب نبودن سلمان به او جا ندادند تا اینکه پیامبر هنگام خطبهخوانی، با تأکید بر رد نژادپرستی و برتری قومیتی، فرمودند سلمان منا اهل البیت...
همچنین زمانی که سپاه اسلام به دستور خلیفه دوم راهی ایران شد، او قبل از همه و برای مذاکره و به عنوان راهنمای سپاه، به سمت ایران آمد.
سلمان فارسی پس از شهادت حضرت رسول(ص) و پس از آنکه ماجرای سقیفه را میشنود به شدت ناراحت و عصبانی شده و با آن مخالفت میکند. پس از آنکه تلاش او برای تشکیل یک جلسه و شورای دیگری، پس از سقیفه ناکام میماند، در جمعی از صحابه و بنا به برخی روایات در حضور خلیفهی اول، با حسرت و اندوه و خطاب به ایشان تنها این عبارت را به زبان فارسی میگوید که: «کردید و نکردید (فعلتم و لن تفعلوا)...» و اینگونه تنها عبارات فارسی موجود در کلام و متن احادیث و کتب روایی اسلام را به ثبت رسانید. به این معنا که خلیفه انتخاب کردید اما فرمان فرستاده خدا را اجرا نکردید... سلمان اینگونه ادامه داد که: سالمند را برگزیدید و خاندان پیغمبر خود را رها کردید، اگر خلافت را در خاندان پیامبر میگذاشتید حتی دو نفر باهم اختلاف پیدا نمیکردند و از میوه این درخت هرچه گواراتر و زیادتر سود میبردید. (...) مردم اگر با علی بیعت میکردند برکت از آسمان و زمین بر آنان روی میآورد.
...سلمان در سالهای انتهایی عمر بابرکت و طولانی خود با پیشنهاد خلیفه، مبنی بر استانداری مدائن روبرو شد که پس از مشورت و کسب اجازه از حضرت علی(ع) آن را میپذیرد، اما سهم خود را از بیت المال صدقه میداد و خرج خود را با اشتغال شخصی و از دسترنج خود در میآورد.
سلمان حالا فردی مسن و با عمری طولانی است که در سال 36 یا 38 هجری و چند ماه پس از خلیفهی سوم و پس از بدرفتاری با عجمها و غیرعربها که او را مجبور به خانهنشینی کرده بود، رحلت فرمود. پس از وفات سلمان، امام علی(ع) از مدینه به مدائن آمدند، او را شخصاً غسل و کفن نمودند و بر پیکر او نماز خواندند و ایشان دفن کردند.
پس پیامبر اکرم(ص) به حق در وصف جناب سلمان فرمودند که همانا اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است; و بهشت به دیدار سلمان عاشقتر از دیدار سلمان به بهشت است.
چند نکته؛
* این نوشته را پس از مطالعه چند مقاله و چند کتاب و صحبت با اساتید تاریخ اسلام نوشتم و تلاش کردم در متن اصلی دست نبرده و به شکل داستانی آن را روایت کنم. در خود آن کتابها، (مِن جمله کتاب سلمان پاک و کتاب ایرانیان مسلمان صدر اسلام و...) تاریخها و روزها و حتی سالها به دلیل فواصل تاریخی زیاد حدودی بیان شدهاند. منابع و مستندات ریز به ریز نکات این نوشته در کتب و مقالات آمده است و برای طولانی نشدن متن و همچنین با توجه به اینکه متن را تقریباً با برداشتی داستانی نوشتم، آنها را ذکر نکردم!
* جناب سلمان را اهل جندی شاپور و حتی استان فارس هم خواندهاند. همچنین سن جناب سلمان را در تاریخ از 600 سال تا 350 سال و 250 سال هم نقل کردهاند که بنا بر حدیثی از حضرت رسول(ص) همین نقل 250 سال معتبرتر به نظر میرسد.
* جناب سلمان فارسی از ابتدا به بررسی و تحقیق درباره دین و آئینهای آن زمان از زرتشتی گرفته تا مانوی و یهودی و مسیحی پرداخته بود و زمانی که پس از هجرت و سفرهای فراوان به دین اسلام روی آورد و در برخی منابع او را دانشمند و محقق بزرگی نام دادند که حتی در جایگاه مشاورت پیامبر(ص) نیز بوده است!
* این تنها یک برداشت ساده و روانسازی شده از چند متن تاریخی درباره جناب سلمان فارسی بوده است که پس از خواندن آن برای خودم که از ایشان بیخبر بودم متأسف شدم! و چند حدیث و روایت مفصل در منقبت و مدح جناب سلمان فارسی از معصومین که جای نقل آن به دلیل طولانی شدن متن و خارج شدن از داستان زندگی ایشان، در این متن نبوده است.
* در وصف علم و دانش و معرفت جناب سلمان در برخی روایات آمده است که حدیث پیامبر(ص) که فرمودند اگر علم در ثریا هم باشد مرد(ان)ی از پارس به آن دسترسی پیدا میکردند منظور و خطابشان به سلمان فارسی بود. و حتی فرمودند که سلمان عارف به علم بلایا و منایا (یعنی آگاهی از مرگ و امتحانات الهی) بوده است یعنی علم از آینده و حوادث آینده. در برخی روایات نیز نام او را از اولین کاتبان قرآن نوشتهاند.
* در برخی منابع نیز آمده است که جناب سلمان قبل از فتح ایران توسط سپاه اسلام با زیرکی و به شکل پنهانی مردم و فرستادگانی از ایران را با اسلام آشنا کرد تا جایی که در منابع روایی آمده است که وقتی سپاه اسلام به ایران آمد برخی با یکدیگر گفتند که چرا مردم اینجا شیعه علی(ع) هستند!؟
* متن دقیق حدیثی که کلام جناب سلمان در آن است و در کتاب شریف الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی) ؛ ج1 ؛ ص76 و ج2 ؛ ص383 آمده است: «فَأُبْلِسَ عُمَرُ وَ جَلَسَ خَالِدُ بْنُ سَعِیدٍ ثُمَّ قَامَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ وَ قَالَ کردید وَ نکردید أَیْ فَعَلْتُمْ وَ لَمْ تَفْعَلُوا وَ قَدْ کَانَ امْتَنَعَ مِنَ الْبَیْعَةِ قَبْلَ ذَلِکَ حَتَّى وُجِئَ عُنُقُهُ فَقَالَ یَا أَبَا بَکْرٍ إِلَى مَنْ تُسْنِدُ أَمْرَکَ إِذَا نَزَلَ بِکَ مَا لَا تَعْرِفُهُ وَ إِلَى مَنْ تَفْزَعُ إِذَا سُئِلْتَ عَمَّا لَا تَعْلَمُهُ وَ مَا عُذْرُکَ فِی تَقَدُّمِکَ عَلَى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْکَ وَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِیلِ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ وَ مَنْ قَدَّمَهُ النَّبِیُّ ص فِی حَیَاتِهِ وَ أَوْصَاکُمْ بِهِ عِنْدَ وَفَاتِه»
* مزار شریف جناب سلمان در بغداد و درمحلی تحت عنوان سلمان باک واقع شده است.
* این نوشتهی کوتاه جای این همه تحیر و تعجب و شگفتی ما از اوصاف هموطن عارف و مسلمانمان جناب سلمان نیست! خودتان بیشتر بخوانید!
* مطالعهی بیشتر: «سرگذشت خواندنی سلمان فارسی» / «نوشته امیرالمونین بر مزار سلمان» / «سلمان فارسی» و...
* با تشکر از راهنمایی حجت الاسلام عالمی
والسلام.
السلام؛
خواسته یا ناخواسته، معمولاً وقتی صحبت از «دموکراسی»1 میشود، به صد دلیل درست و غلط (اعم از اینکه سازمان ملل در آمریکاست، یا آنها بیش از بقیه از این واژه استفاده میکنند و به بهانهی تحقق آن، کشورهای دیگر را با خاک یکسان میکنند و یا شعار احزاب و کاندیداهای انتخاباتشان است و...) ، آمریکا و غرب به ذهن متبادر میشود و این واژه ما را یاد آنها و آنجا میاندازد!
اما تا به حال کمتر پیش آمده است تا یک برنامهی رسانهای، نوشته و یا هر آنچه که دربارهی ساختار و روند انتخابات در آمریکا باشد، دیده یا خوانده باشیم و یا حداقل، آنطور که باید فراگیر نبوده است! از طرفی هم، حقیقتاً قصد و نیت این بلاگنوشت، «کوبیدن کورکورانه» نیست و تنها بناست «نقل واقعیت» کند؛ چرا که همین «آگاه شدن» برای وجدان و عقل منصف و سلیم کافی است! ضمن اینکه در این نوشته تلاش شده که این روندِ دشوارِ انتخابات، در ایالتهای آمریکا، سادهسازی شده و مختصر و مفید ارائه شود! 2
ماجرا از این قرار است که انتخابات در آمریکا، دو مرحلهای و از طریق رأی غیرمستقیم مردم برگزار میشود! به این شکل که مردم آمریکا در روز مقرر برای انتخابات، (تقریباً) در هر 50 ایالت سرزمینی خود، پای صندوقهای رأی خواهند رفت و (در انتخابات ریاست جمهوری) به نامزد مورد نظر خود و معاون اول او رأی خواهند داد.
آمریکا دو مجلس دارد؛ یکی مجلس نمایندگان و دیگری هم مجلس سنا. از هر ایالت بر اساس جمعیت آن، افراد در مجلس نمایندگان عضو میشوند (ایالت پرجمعیتتر=نماینده بیشتر). اما در مجلس سنا به دلیل محدودیت اعضا3 از هر ایالت، در بهترین حالت، دو نفر عضو سنا خواهند شد و ایالتهای کمجمعیت یا نمایندهای ندارند و یا در شرایطی خاص فقط یک نماینده دارند! نهایتاً پس از رأیگیری مردمی، تعداد نمایندگان هر ایالت در مجلس نمایندگان به اضافه تعداد نمایندگان هر ایالت در مجلس سنا، آراء ایالت خود را اعلام میکنند. به این نمایندگان مجمع گزینندگان (Electoral college) میگویند که رأی آنها بیانگر ارزش (رأی) آن ایالت برای تعیین رئیس جمهور است که به آن آرای الکترال نیز گفته میشود. 4
برای شفافسازی بیشتر به این مثال دقت کنید؛ ایالت کالیفورنیا با جمعیت حدود 38 میلیون نفر، 53 نماینده در مجلس نمایندگان دارد و ایالت فلوریدا با جمعیت 19 میلیون نفری نیز، 27 نماینده در مجلس نمایندگان دارد. و البته طبق توضیحی که داده شد، هر دو ایالت، دو نماینده هم در مجلس سنا دارند. به این ترتیب آرای الکترال کالیفرنیا 55 و آرای الکترال فلوریدا 29 رای است.
گفتنی است5 که تعداد و نسبت آراء مهم نیست بلکه مهم این است کدام نامزد رأی بیشتری دارد! به این شکل که اگر در ایالتی یک نامزد، رأیهای بیشتری از دیگری کسب کرده باشد (مثلاً 55 درصد دربرابر 45 درصد) تمام آراء آن ایالت، هنگام الکترالشماری، به حساب نامزدی میرود که رأی بیشتر را آورده است! پس فقط مجموع آراء مردم تعیین کننده نیست!
اینجاست که اهمیت ایالتهای مهم و پرجمعیت بیشتر جلب توجه میکند و علت اینکه نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا به این ایالتها (مثل کالیفرنیا، تگزاس و نیویورک و..) بیش از دیگر بخشهای آمریکا توجه دارند، مشخص میشود! پس اگر شما به عنوان یک شهروند آمریکایی در ایالتی مثل یوتا باشید به دلیل کم جمعیت بودن ایالت و به تبع آن نماینده کمتر داشتن در مجلس نمایندگان و مجلس سنا، رأی شما تقریباً بیاثر خواهد بود!!
همهی اینها را در نظر داشته باشید که اگر در ایالت پرجمعیتی، هر یک از دو حزب اصلی دموکرات یا جمهوریخواه طرافداران بیشتری داشته باشند معمولاً و طی انتخابات گذشته، نماینده و نامزد آن حزب رأی میآورد؛ به طور مثال در فلان ایالت که همه میدانند جمعیت غالب حائزین رأی دادن، دموکرات هستند، مدتهاست در انتخابات، نامزد همین حزب رأی میآورد! به همین دلیل تعداد کثیری از مردم آمریکا در رأیگیری شرکت نمیکنند چرا که اکثریت مردم آن ایالت طرفدار فلان حزباند یا ایالتش از دیگر ایالتها جمعیت کمتری داراست و به تبع آن یا نماینده الکترال کمتری دارند یا اصلاً ندارد؛ پس رأی او بیاثر خواهد شد!
با این همه، باید فهمید که الکترالها علیرغم رأی شهروندان آمریکا، قطعاً به نامزد حزب مقابل رأی نخواهد داد و طبیعتاً نامزد حزب خود را انتخاب میکنند. یعنی الکترال یا همان «نماینده رأی ایالت»، زمان اعلام رأی مردم ایالت خود، نظر مخالف رای مردم را اعلام میکند! هر چند که از این موارد در تاریخ بسیار است6 اما شاهد اخیر این مثال هم انتخابات ریاست جمهوری سال 2000 بود که علیرغم فاصله بیش از 543 هزار عددی آراء «گور» نسبت «بوش»، بنا به آراء الکترالها، بوش به ریاست جمهوری آمریکا رسید و جالب اینکه با همهی آنچه گفته شد؛ نه تنها قانونی هم برای برخورد با این تضییع آشکار رأی مردم نیست بلکه به نوعی از آن تحت عنوان وفاداری حزبی نیز یاد میشود!
القصه که این شما و این هم انتخاب آمریکایی! انتخابی کاملاً بر مبنای دموکراسی البته از نوع آمریکایی! حالا با آگاهی بیشتر درباره اتوپیای سرشار از آزادی غربی، با رعایت حقوق مردم صحبت کنیم!
پینوشت:
1. تعبیر دموکراسی البته در حال حاضر بیشتر به دستاویزی برای غرب و بهانهی خوب آنها برای برهم زدن نظم و امنیت جهان است! دموکراسی در اصل یعنی حکومت مردم و مردمی. حکومتی که مردم در آن نقش داشته باشند! اما علناً مدعیان آن چنین نمیکنند! چه آنکه دهها برداشت و انشعاب از این اصل حکومتی بوجود آمده است. شما را دعوت میکنم به خواندن این نوشته ارزشمند درباره «مردمسالاری دینی»
2. ادعای دموکراسی، تفهیم بد آن و برداشت منفعتطلبانه از آن در آمریکا چشم و گوش دنیا را پر کرده است اما همه سکوت اختیار کردهاند. در این نوشته که مدتها بود ذهن بنده را مشغول کرده بود، تلاش کردم روند پیچیده، طولانی، فرمالیته و غیر مردمسالارانه را بدون دخل و تصرف و تحلیل شخصی مستند ارائه دهم!
3. در مجلس سنا که مجلس اصلی و فراگیر آمریکاست هر ایالت نهایتاً میتواند 2 نماینده داشته باشد چرا که محدودیت اعضای مجلس سنا که 100 عضو است ایجاب میکند تا از هر ایالت (که 50 ایالت است) در بهترین حالت 2 نفر عضو سنا باشند.
4. اعلام رأی مردم و انتخاب رئیسجمهور یکماه بعد در جلسهای با حضور همان الکترالها خواهد بود.
5. عبارت «گفتنی است»؛ بهترین جایگزین برای عبارت غلط و اشتباه «لازم به ذکر است» !
6. تا کنون چندین بار (به طور مثال در سالهای 1972، 1976، 1988، 2000 و...) این اتفاق رخ داده است و حق مردم تضییع شده است!
والسلام.
السلام؛
فضای مجازی با این اسم غلط اندازش، خیلیها را به اشتباه انداخته و یا از سر «بیسوادی رسانهای» کاری کرده که برخی تشخیص ندهند فقط فضا و بستر آن «مجازی» است و نه افراد و آثاری که از خود به جا میگذارند!
افراد، نوشتهها، عکسها و آثاری که از خود در فضای مجازی به جا میگذارند؛ حقیقی است!
همان فکر و بازخورد رفتار ماست، با این تفاوت که در فضای مجازی اتفاق میافتد.
حالا یک سوال مهم اینجا مطرح است؛ آیا همان «کاربر»ی که در شبکههای اجتماعی از الفاظ ناشایست استفاده میکند، میتواند همین کار را در فضای حقیقی و در مواجههی رو در رو انجام دهد!؟
به طور مثال یکی از صاحبان همین اکانتهایی را که زیر مطلب جناب آقای لیونل مسی، به ابراز هیجان پرداخته است، شناسایی و فراخوانی کنیم و بگوییم خوب؛ حالا این شما و این هم آقای مسی! همان الفاظی را که در فضای مجازی نوشتید، اکنون مقابل ایشان (بر فرض به زبان آرژانتینی) به او بگو و به زبان بیاور...!
دو حالت دارد؛ یا آن فرد اینقدر حقیر است که از بیان چنین الفاظی در دنیای حقیقی، به طرز کاملاً وقیحانهای ابایی ندارد و برایش سهل و آسان است و یا واقعاً دچار غفلت و جوگیری شده است و این حرکت را یک تفریح در فضای بی در و پیکر مجازی میداند!
البته بین اساتید این حوزه اختلاف است که باید در برخورد با این افراد چه کرد: آیا لازم است اجازه فعالیت در فضای مجازی را از آنها سلب کرد؟ یا فعالیتشان را محدود کرد؟ یا برای آنها آموزش سواد رسانهای برگزار کرد؟ پلیس فتا هم یک گزینه پیشنهادی است البته!!
* * *
شاید ملت و حکومت یک کشور، بر مبنای رفتار سیاسی و نوع دین و تاریخ فرهنگی خود، شناختی فرهنگی به دیگر کشورهای جهان ارائه میکنند؛ اما فضای مجازی که از آن به عنوان یک «خانواده جهانی» نام برده میشود، بیشتر از این مواردی که گفته شد، فرهنگ و چهره اصلی افراد، شخصیتها و مردم یک کشور را نشان میدهد!
حالا فکر کنید خارجیها از ما «ایرانیان با فرهنگ» چه تصوری دارند!؟
شاید به خاطر همان اسم غلط انداز است که فکر میکنیم ردِّ بد از خود گذاشتن، در فضای مجازی، مثل بیماری زنگ در خانه را زدن و فرار کردن است! در حالیکه اینطور نیست!
والسلام.