دریافتهربار یادم افتاد در کوچه دیده ما را
«دل می رود زدستم صاحب دلان خدا را»
در کوچه یک طرف من یک سو تمام دشمن
«گر تو نمی پسندید تغییر کن قضا را»
با چشم های بی سو رفتیم سوی خانه
«باشد که باز بینیم دیدار آشنا را»
روی کبود را نیز مخفی نمی توان کرد
«دردا که راز پنهان خواهد شد آشکا را»
بستند پیش چشمم دستان دلبرم را
«دلبر که در کف او موم است سنگ خا را»
جز در مرام حیدر رسم کدام شاه است
«بادوستان مروت با دشمنان مدارا»
ای بانوی کرامت با این که بی قراری
«روزی تفقدی کن درویش بی نوارا»
شعری از دوست خوبم امیر تیموری