دوست بزرگوار و گرامی جناب آقای صفائینژاد بانی خیر شدند و ما را به چالشی شیک و زیبا و فرهنگی دعوت کردند و ما هم با تأخیر اجابت کردیم!
در گذشته یادم هست که مادرم کیهان بچهها میخرید و خواهش میکرد بازش کنم که طبیعتاً مقاومت میکردم! نمیدانم چرا ولی به شدت از کتابخواندن فراری بودم! درست نمیدانم از کی و چگونه کتابخوان شدم و به این روز افتادم اما فکر کنم اولین کتابی که به شکل منظم و منسجم خواندم کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن بود! البته چند کتاب کمحجمتر را پیش از آن تورق کرده بودم اما با این کتاب، کتابخوان شدم!
امروز شکر خدا کتاب عضو جدا ناپذیر از سبد خرید خانوادهی ماست و قوت غالب تفکر و البته پرحرفیهای ما...
اما چالش...
1. یکی از دغدغههایی که داشتم و دارم نوشتن یک کتاب پالتویی دربارهی فعالیتهای فرهنگی و دانشجویی در دانشگاه است. کتابی ساده ولی به نظر کارا که از «تجربههای اندک سه-چهارسالهی دوران دانشجویی» خودم و «نکاتی که از اساتید و مطالعات آموختم»، تشکیل میشود. بازهم شکر خدا بعد از فارغالتحصیلی و به نوعی پایان فعالیتهای دانشجویی در دانشگاه، ارتباطم را با برخی از دوستان و برخی از دانشگاهها حفظ کردم و دیدم که در فعالیتهای فرهنگی جنب و جوش دارند اما به خاطر غفلت یا عدم رعایت چند نکتهی ساده ولی ظریف، علیرغم تلاش فراوان، مؤثر و موفق نیستند! (این نوشتهها که نامی هم برایش انتخاب کردم و به حدود سی چهل صفحه هم میرسد؛ مدتیست به دلیل مشغلهی زیاد همینطور رها شده...)
2. اما قطعاً یکی از تمایلاتم در نویسندگی، خاطرهنگاری است! و چه بهتر که به شکل داستانی باشد که واقعاً کار سختی است و تبحر زیادی میخواهد که البته این مورد در حد یک آرزو در گوشهی ذهن مانده است!
3. نوشتن درباب فرهنگ و تولید محتوا در زمینهی فرهنگ ایرانی-اسلامی هم دغدغهی مهمی برای من است؛ از بس که نظریات چند قرنِ گذشتهی اندیشمندان خارجی را خواندیم و خواندند! نظریاتی که در عمل قفل میکند! چرا که طبیعی است (بیشتر) برای همان قرنها و همان جوامع کارا بود... نوشتن از بخش عملیاتی و کاربردی و رفتاری فرهنگ دینی و اسلامی شاید از خواندن و کشف کردنش هم جذابتر باشد...
به هر حال نوشتن سخت است! بیشتر از خواندن لذت میبرم!