سـ‌ع‌ـید نوشت

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

«سـ‌ع‌ـید نوشت»

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت؛
روزگاری هم به من کردار بی گفتار ده
صائب تبریزی

ســ‌ع‌ـــید's book recommendations, liked quotes, book clubs, book trivia, book lists (read shelf)
کارهای خوب!
پیام های کوتاه

◾️ اخرین مطالب...

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

بلاگ‌نوشت؛ 

روزی کودک خردسالی که از خانواده‌ی فاضل و مهمی بود، در حالیکه خود در حجاز بود و پدرش در عراق؛ پدر را از دست می‌دهد. کودک هشت ساله‌ای که حالا وارث آبرو و دارائی پدر و خاندان خود شده است...

حاکم به طمع افتاد که به واسطه‌ی وجاهت آن کودک و خاندانش، او را مطابقِ میلِ خود و به دین خود؛ برخلاف عقیده‌ی خاندان پدری‌اش تربیت کند! کودکی که پدر را ندیده و از چارچوب خانه هم بیرون نرفته بود! کودکی که هنوز تجربه و سواد خاصی در زندگی کوتاهش کسب نکرده بود...

با همین استدلال بود که حاکم، یکی از درباریانش را به بهانه‌ی سفر زیارتی، به حجاز فرستاد. او با بزرگان شهر جلسه‌ای ترتیب داد و تصمیم گرفتند فردی به نام «جنیدی» را که علاوه بر سنی بودن، ناصبی هم بود (یعنی کسی که با آل علی(ع) دشمنی شدید دارد) و در علوم مختلف، در شهر شهره بود، بعنوان معلم آن کودک انتخاب کنند...!

یکی از آن بزرگان نقل می‌کند که پس از یک هفته، جنیدی را که گیج و سرگردان بود در شهر دیدم و از او پرسیدم که از آن جوان هاشمی چه خبر؟ گفت: «رها کن این سخن را، نگو جوان هاشمی، به خدا قسم او بهترین مردم روی زمین و برترین مخلوقات پروردگار است...!»

تنها سه هفته گذشت و بزرگان شهر با جنیدی ملاقات کردند: «... هرچه فکر کردم راه حلی جز منطق شیعیان پیدا نکردم؛ که می‌گویند امام کسی است که از جانب خدا تمام علوم، یکجا به او القا می‌شود و به کسی هم احتیاج ندارد... او امام و منصوب از جانب خداست! در مقابل او تسلیم شدم و به امامتش ایمان آوردم! آن هم بعد از آن همه دشمنی که با آل علی(ع) داشتم، امروز اما از دوستان صمیمی آل علی(ع) هستم!


هادی اگر تویی که کسی گم نمی‌شود...


سلام خدا بر هادی گمراهان
سلام خدا بر آموزنده‌ی جامعه کبیره...
سلام خدا بر امام مظلوم، امام علی‌النقی هادی علیه السلام


با تلخیص فراوان برگرفته از کتاب «تفسیر سوره توبه» استاد سیدمحمد ضیاء آبادی، جلد اول، صفحه 69

  • سـ‌ع‌ـید
یک برش کتاب؛ 
یک برش کتاب - ایستاده بود پشت همین‌ در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر غروب می‌آمد تا بگوید سلام «شادی دلم»، «پاره تنم»...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که پی «کسای یمانی» می‌گشت تا در آن آرامش یابد...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار، یعنی آیا در را روی جبرئیل خودش باز کرده بود؟

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گردنبند یادگاری را کف دست‌هایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه می‌کرد...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و پارچه ‌ای کشیده بود روی سرش؛ چون حتی چادرش را بخشیده بود...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و قرص نان را گرفته بود بیرون، تا دست‌های مسکینی آن را بقاپد، بعد از گرسنگیِ روزه‌ی بی ‌سحری، چشم‌هایش سیاهی رفته بود...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و شنیده بود همسایه‌ها، بلند و طوری که بشنود، می‌گویند: علی! او را ببر جایی دور از شهر که گریه‌هایش نمی‌گذارد شب‌ها بخوابیم...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و به بلال که ساکت و محزون، آن پشت ایستاده بود، گفت «دوباره اذان بگو، دلتنگم»...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی مٙردش باز کرده بود که آمده بود تا برای سال‌های طولانی خانه‌نشین شود...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گفته بود «نمی‌گذارم ببریدش»...

ایستاده بود درست پشت همین در تکیه داده بود درست بر همین دیوار که...

کتاب «خدا خانه دارد» نوشته‌ی فاطمه شهیدی

فاطمیه تسلیت

  • سـ‌ع‌ـید
نوش جان کنیم؛ 
تا صحبت از کتاب «راز» می‌شود، ذهن‌ها به سمت کتاب «راز جذب» راندا برن می‌رود! اما این‌بار، صحبت از کتاب رازی است که بدون تکلّف و پیچیدگی‌های ادبیِ رایج، رازِ عجیبِ محبوبیت، عزت و دلبریِ جوانان و نوجوانی را روایت می‌کند که واقعاً حیف است از آن‌ها ندانیم و نخوانیم! روایتی که از دل برآمده و درکنار بازنماییِ دقیق و جزئیِ اتفاقات در متن، با قطعه عکس‌های کوچک اما پرحرف، تصویری از 5 روزِ عجیب و پر التهاب را، از مقابل چشمان خواننده می‌گذراند!

گردان کمیل، یکی از گردان‌های سرافزار لشکر پیروز محمد رسول ا.. تهران در دفاع مقدس بود. گردانی که در عملیات والفجر مقدماتی مسئولیت مهمی برعهده داشت؛ مسئولیتی که با معادلات عقلی و مادی و با وجود آن همه موانع ساختگی (کانال‌ها و موانع جنگی مهندسی شده توسط ارتش بعثی به کمک آمریکا، اسرائیل و شوروی که در کتاب با جزئیات می‌خوانید) و طبیعی (مثل رمل‌ها و شن‌های روانِ فکه) ممکن نبود؛
... اسیرانِ بعثی، مات و مبهوت به بچه‌ها خیره شده بودند [...] یکی از آن‌ها مهندسی بود که کاملاً به زبان انگلیسی تسلط داشت. دیگری اما بنظر می‌رسید که مُزدوری «سودانی» باشد! [...] او با زبان عربی می‌گفت: تعجب ما در این است چگونه این همه موانع را پشت سر گذاشته و به اینجا (کانال سوم در خاک عراق که جزئیات را در کتاب می‌خوانید) رسیده‌اید!!
در این کتاب، که در یک سیر واقعی، از آغاز دفاع مقدس، به شکل خلاصه و مفید، اطلاعاتِ کلی و روشنی را در اختیار خواننده قرار می‌دهد، پس از ذکر مسائلی کلی درباره‌ی وضعیت رزمندگان در آن برهه، به ماجرای آزادسازی خرمشهر و چالش ادامه‌ی جنگ می‌رسد و همه‌ی این توضیحات، (بعبارتی) مقدمه‌ای می‌شود؛ برای رسیدن به عملیات والفجر و نگاه دقیق‌تر به وظیفه‌ی گردان کمیل و نقش مهم آن در پازل از پیش طراحی شده برای این عملیات... پازلی که پس از سالها سکوت، مشخص شد؛ باز هم با نقش اساسی منافقین، از بین رفته بود... در جای جای کتاب، پس از روایت دقیق و فضاسازی شده از وضعیت و حال و روز رزمندگان گردان کمیل و مظلومیت واقعی آن‌ها، از نقش منافقین می‌خوانید، از خوش خدمتی ایشان به بعثی‌ها در ارائه‌ی آمار و اطلاعات گرفته تا نفوذ در جمع رزمنده‌ها و شنود و اخلال در مکالمات بی‌سیم‌ها...
درست در زمانی که می‌رفت پیروزی رزمندگان ما تثبیت شود، خوش خدمتی منافقین، به کمک بعثی‌ها آمد! آن‌ها با فریاد «عقب نشینی کنید» بین نیروهای پیش‌رفته، هرج و مرج ایجاد کردند! آن‌ها فریاد می‌زدند و می‌گفتند: «دستور رسیده عقب نشینی کنید...» ثابت‌نیا (فرمانده‌ی گردان کمیل) فریاد می‌زد و از بچه‌ها می‌خواست که عقب نشینی نکنند. عقب نشینی دستور او نبود اما وضعیت نیروها به‌هم‌ریخته بود. تلاش‌ها و فریاد بنکدار (معاون گردان) و ابراهیم هادی هم که روی خاکریز دشمن بودند بی‌اثر شد! [...] بارها شنیدیم که شخصی از پشت بی‌سیم خودش را برادر همت معرفی می‌کرد و دستور عقب نشینی به همه‌ی یگان‌ها می‌داد!! اما همه‌ی ما که صدای حاج همت را شنیده بودیم می‌دانستیم که (صدای او نیست و) این صدای منافقین است!
کتاب راز کانال کمیل پس از مدت‌ها به روایت جناب آقای مهدی رمضانی؛ یکی از همان جوان‌های گردان کمیل نوشته شد؛ کسی که روایت‌گر اتفاقات عجیب و مظلومیت شهدا و مجروحانی است که دفاع مقدس را در تاریخ ماندگار کردند. شاید به گفته‌ی خود او باید به شکل معجزه‌آسایی از ماجرای تیرخلاص زدن بعثی‌های مست و خوشحال از وحشی‌گری، جان سالم به در می‌بردند که راوی این رازها باشند... از روایت شناسایی‌های سخت و دشوار تا فرماندهی و تصمیمات سخت ابراهیم هادی در روزهای پایانی محاصره‌ی جوانان و نوجوانانی که برای اولین بار صحنه‌هایی را می‌دیدند که شاید ما لحظه‌ای توان خواندن آن را هم نداشته باشیم!
با خواندن این کتاب و دانستن درباره کانال، یا آشنایی با جزئیات چهارلول که برای ضدهوایی است و رزمندگان گردان کمیل با آن دسته و پنجه نرم می‌کردند، و یا سیم‌خاردارهای فرشی و مین‌های والمری و نوع کارکرد آن‌ها و... قطعاً متوجه خواهید شد که چه اتفاقی افتاده تا امروز ما با خیال راحت بنشینیم و از امنیت لذت ببریم!

کتاب راز کانال کمیل

این کتاب در یک سیر زمانی و البته با بخش‌هایی که به بیان خاطرات جزئی می‌پردازد، ماجرای این پنج روز را تا پایان تفحص شهدا توسط شهید محمودوند و تیم تفحص روایت می‌کند. کتاب با پاورفی‌های مفید و ضروری، در عین حالی‌که به ذکر حقایق و واقعیات می‌پردازد؛ به درک و تصویرسازی صحیح خواننده از آن وضعیت و ماجرا، کمک بسزایی می‌کند.
روایت مختصر و مفید گردان کمیل خواندنی است!
کتابی که ارزش خواندن (با سکوت و دقت؛ به توصیه‌ی راوی) را دارد!
چاپ سوم این کتاب خاطراتِ مصورِ صد و پنجاه و دو صفحه ای را، می‌توانید از انتشارات شهید ابراهیم هادی تهیه فرمایید.

کتاب در شبکه اجتماعی کتاب Goodreads

سفارش کتاب از پاتوق کتاب


برش‌هایی از کتاب:

- مجالی برای هیچ وصیتی نیست...


  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ 

این روزها با انسان‌هایی روبرو می‌شویم که قبل از حرف زدن و فعالیت در شبکه‌های مجازی، فکر یا جستجویی هرچند کوتاه هم نمی‌کنند و درباره هرمسأله‌ای به اظهار نظر ناآگاهانه می‌پردازند و (یا شاید هم به عمد و عناد) به تمسخر و استهزای شهادت حضرت زهرا (س) و زمان و برپایی عزای آن مظلومه‌ی بزرگ تاریخ می‌پردازند!

اما چرا شیعیان و عاشقان اهل‌بیت(ع)، در دو زمان متفاوت، تحت عنوان دهه فاطمیه به عزاداری برای حضرت‌شان می‌پردازند!

تاریخ‌نویسان صدر اسلام، وقایع مهم را با جزئیات ثبت و ضبط می‌کردند؛ بالاخص اینکه مربوط به اهل‌بیت(ع) نیز باشد. این تاریخ‌نگاری به خط «کوفی قدیم» صورت می‌گرفت؛ خطی که بدون نقطه و اعراب نوشته می‌شد!

حالا عبارتی که در منابع روایی معتبر، بر شهادت مظلومانه‌ی محبوبه‌ی خدا دلالت دارد؛ می‌خوانیم:

«عاسٮ ﯨﻌﺪ اﯨﯩﮭﺎ ﺣﻤﺴﻪ و ﯨﺴﻌﯩﮟ ﯨﻮﻣﺎ...»

نوشته‌ی بالا، دقیقاً عبارتی است که به خط کوفی قدیم، در منابع موجود است، اما همانطور که از نوشتار مشخص است، بین اساتید و حدیث‌شناسان، در برداشت دقیق از این روایت، اختلاف است. اصل روایت اینطور است؛

«عاشَت بَعد أبیها، خَمسة و تسعین/سبعین یوماً»

که معنی عبارت این است: فاطمه زهرا سلام الله علیها «هفتاد و پنج/نود پنج روز» پس از شهادت پدرشان، در قید حیات مادی بودند... (سبعین: یعنی هفتاد / تسعین: یعنی نود)

به دلیل همین ابهام و برداشتِ دوگانه در اسناد تاریخی است که بنا به احترام و حفظ شأنِ بهانه‌ی خلقت؛ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و به رسم و سفارش بزرگان دین، شیعیان در هر دو بازه‌ی زمانی، بنا بر احتیاط، به بزرگداشت و برپایی عزای حضرتشان می‌پردازند..


  • سـ‌ع‌ـید
یادداشت‌ها؛ 
السلام؛
برخی از دوستانم بهتر و بیشتر می‌دانند که ابتدای ورودم به فضای مجازی و وبلاگنویسی؛ به حدودِ سال‌های 84 -با راه‌اندازی یک سایت با موضوع امام رضا علیه‌السلام- بر می‌گردد.(1) (که شاید در آینده‌ای نزدیک به تفصیل، به اتفاقاتِ خاطره‌انگیزِ آن سال‌ها بپردازم). به دلیل علاقه و عطوفتی که (مثل اکثر مردم ایران) حضرت رضا علیه‌السلام؛ نسبت به خود، در دل ما هم قرار داده بودند، مشغولِ جمع‌آوریِ مطالبِ مرتبط با زندگانی حضرت و نشر آن‌ها در سایت شدم. این توفیق تا اواخر سال 89 ادامه داشت و منجر به علاقه‌ی بیش‌ازپیش ما به حضرت شد و بواسطه‌ی شناختی که در آن مدت کسب کرده بودم؛ کم‌کم مشغول نگارش برداشت‌های شخصی خود، از سیره‌ی زندگانی حضرت شدم! چندین یادداشت با موضوعات مختلف نوشتم اما این نوشتن، ادامه پیدا نکرد! امروز بمناسبت شهادت «حضرتِ امامِ ما»، مهمترین یادداشت‌ را از بین آن نوشته‌ها منتشر می‌کنم و هنوز هم مثل آن‌روزها این دغدغه و سوال را دارم که چرا اینقدر تنها معصومی که در خاک ماست و ولی‌نعمت(2) ماست را نمی‌شناسیم!؟

برداشتی از سبک زندگی رضوی- نگاه امروز ما به بسیاری از دانسته‌ها و تکالیف دینی، به نحو تکرار درآمده و یا به جنبه‌ی عملی آن‌ها ‌بی‌توجهیم! به این معنا که بر خود فرض می‌کنیم؛ عمل به این دستور از عهده‌ی ما خارج است و یا پیش خود می‌گوییم: «ما را چه به این کارها، این کارها در عهده‌ی بزرگان‌ و مخصوص عارفان دین است...» و با این دست ادله و بهانه‌هاست که خود و وجدان خود را قانع و راضی می‌کنیم!
دستورات دین: که چیزی جز خواسته‌های الهی و توصیه‌های معصومین نیست و از طرفی «عبد بودن» و «بندگی خدا» نیز در پذیرش همین دستورات است؛ انتظار و خواسته‌ای خارج از توان و وسع ما نیست!
مگر اتفاق فوق‌العاده‌ای باید رخ دهد، یا باید به دنبال یک دستور متفاوت و معجزه آسا باشیم تا در مسیر حرکت به سمت زندگی رضوی و اسلامی (که غایت آن رسیدن به کمال و رضایت الهی است) حرکت کنیم!؟
یکی از بهترین، آسان‌ترین
و سریع‌ترین راه‌هایی که در این مسیر به ما نیرو می‌دهد و حرکت ما را، تسریع می‌بخشد؛ اُنس با قرآن است؛ آن هم در همه احوال...
از حالات معنوی و اُنس امام رضا علیه‌السلام با قرآن، روایات مختلفی – چه از دوستان و یاران و چه از دشمنان‌– بدست ما رسیده است؛ چه اُنس امام با قرآن و چه بهره‌مندیِ حضرت از قرآن؛ در موانع و مشکلات زندگی و البته چه در رفتار و گفتار(3). صد البته، شکی نیست که معصومین، قرآن ناطق بودند و قرآن را از رفتار و گفتار اهل‌بیت علیهم‌السلام، می‌توان به وضوح برداشت کرد و کلام معصومین نیز چیزی جز کلام خدا از لسان ایشان نبوده است. چنانچه امام رضا علیه‌السلام به فردی فرمودند: هر روایتی که از ما به شما رسید، با قرآن (و احادیث ما) مقایسه کنید؛ اگر به آن (دو) شباهت داشت صحیح و اگر شباهت نداشت، دروغ است(4).
بنا به روایات متعدد و نقل نزدیکان حضرت، امام رضا علیه‌السلام هر سه روز یک بار، قرآن کریم را ختم می‌کردند. حضرت در این‌باره فرمودند: «اگر خواسته باشم که در کمتر از سه روز قرآن کریم را ختم کنم، می‌توانم؛ ولی هیچ آیه‌ای را نخواندم مگر این که در معنی آن اندیشیدم و درباره‌ی این که آن آیه در چه موضوع و در چه وقت نازل شده، فکر کردم، از این رو هر سه روز، همه‌ی قرآن را تلاوت می‌کنم.»(5)
در همین قرائت‌ها و در یکی از شب‌هایی که حضرت با قرآن و کلام خدا اُنس گرفته بودند، هنگامی که به آیه‌هایی پیرامون بهشت و دوزخ می‌رسیدند، گریه می‌کردند و از درگاه خداوند رحمان تقاضای بهشت می‌نمودند و می‌فرمودند: «پناه می‌برم به خدا از آتش دوزخ!»(6) رجاء‌بن‌ضحاک که این روایت را نقل می‌کند می‌گوید امام رضا علیه‌السلام تا پاسی از شب در همین وضعیت به تلاوت قرآن می‌پرداختند...
همچنین حضرت رضا علیه‌السلام به یاران و نزدیکان، در مدینه و در مرو-یعنی قبل از هجرت اجباری از شهر پیامبر و چه در مجالس درس و بحث، پیش از حضور در ایران- مردم را بسیار به تلاوت قرآن دعوت و توصیه می‌کردند. پس از آن‌که حضرت با قدوم خود خاک ایران را منور فرمودند نیز، شیعیان و دوستداران بسیاری نزد امام می‌رسیدند و زمانی‌که از درمان امراض، مشکلات و مسائل دنیوی و اُخروی خود، پرسش می‌کردند، عالم‌آل‌محمد(7) علیه‌السلام، برای رفع برخی از این مشکلات مردم را به خواندن آیات مشخصی از قرآن سفارش می‌نمودند. حضرت رضا علیه‌السلام در شبانه روز و در حالات مختلف زندگی پر برکت‌شان و در جلسات و گفتگوها نیز از آیات قرآن بسیار بهره می‌بردند و به مفاهیم قرآن اشاره و عمل می‌کردند که امروز این قول و تقریر بابرکت امامِ ما، باعث بهره مندی ما از مفاهیم، معانی و تفاسیر قرآن کریم، شده است(8). – اشاره‌ای کوتاه اینکه – معمر‌بن‌خلاد نقل می‌کند که شیوه‌ی (همیشگی) امام رضا علیه‌السلام بر سر سفره و هنگام تناول غذا، این بود که پیش از آغاز، بهترین مواضع غذا را در کاسه‌ای بزرگ جدا می‌کردند و پس از تلاوت این آیه‌ی شریف: «فَلا اقتَحَمَ العَقَبَه»(9) امر می‌کردند که کاسه را به بینوایان و مستندان عزت‌مند و مؤمن برسانند و سپس می‌فرمودند: «خداوند عزوجل می‌دانست که هر کس قادر بر عتق رقبه (آزاد کردن بنده در آن زمان) نیست، پس راهی برای آنها به سوی بهشت قرار داد؛ به سبب طعام. (10)
در روایتی دیگر نیز اسماعیل‌بن‌سهل نقل کرده است که به امام رضا علیه‌السلام نوشتم؛ دعایی به من بیاموز که چون آن را بگویم در دنیا و آخرت با شما باشم. ایشان در پاسخ نامه به من چنین نوشتند: «انا انزلنا را بسیار تلاوت کن و لبهایت را با استغفار تر و تازه کن و همواره استغفار بر زبانت باشد (11) (استغفار لطفظی، عملی و قلبی).
توجه ائمه معصومین علیهم‌السلام به قرآن و اُنس ایشان با قرآن بر هیچکس پوشیده نیست، اما با توجه به ارادت و توجه خاص ما به حضرت رضا علیه‌السلام و تاکید بر آموزه‌های مستقیم و غیرمستقیم از راه و روش و سبک زندگی مبارک ایشان، اشاره به این روایات که با سند و منبع صحیح ذکر شد، ضروری است.

دو اشاره؛
     1. امام رضا علیه السلام توجه خاصی به سوره‌ی مبارکه‌ی قدر داشتند و همانطور که در روایت فوق خواندیم و همچنین در روایات دیگر موجود است؛ اشارات حضرت و توصیه به سوره‌ی قدر (چه لفظی و چه عملی) بسیار بود.ایشان همچنین برای دوری از ترس و هراس روز آخرت دستوری دارند که نزد مؤمنان شاخص و شناخته شده است: «هر کس بر سر مزار مؤمنی حاضر شود و دست بر قبر گذارد و هفت بار انا انزلنا را بخواند، از هراس روز رستاخیز در امان خواهد بود» و در روایتِ معروف و بلندی که در توصیفِ نمازهای یومیه و نافله‌ی حضرت از رجا‌بن‌ابی‌ضحاک -که در تمام طول هجرت همراه امام بود- اینطور آمده است که امام رضا علیه‌السلام در تمام نمازهای واجب در رکعت اول «حمد» و «انا انزلنا» ... قرائت می‌کردند(12).
     2. جناب آقای غلام شاه‌پسندی از محافظین سابق رهبر معظم انقلاب نقل می‌کند که آقا دربارة قرآن خواندن به ما توصیه می‌کردند و می‌گفتند:«بچه‌ها قرآن را زیاد بخوانید. قرآن نور است. قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در جوانی هر سه روز یک دور قرآن می‌خواندم. یعنی روزی ده جزء. الآن دیگر حوصله‌اش نیست، پیر شده‌ام، از نظر سن و سال، وضعیت، شغل، گرفتاری‌های کاری، این همه مسائل... واقعاً نمی‌توانم قرآن بخوانم. خیلی دور شده‌ام. نُه روز، ده روز طول می‌کشد من یک دور قرآن را بخوانم(13)


پاورقی و منابع:
1.    عنوان سایت این بود: «یاغریب؛ پایگاه تخصصی رضوی»
2.    لغت‌نامه: «ولی‌نعمت: آن‌که بر کسی حق دارد و نگهبان و ضامن نعمت‌هاست...»
3.    کتاب شریف عیون اخبار الرضا علیه السلام ج 2 باب عبادات امام علیه السلام
4.    کتاب وافی، مرحوم فیض – همچنین – رساله حول الرؤیه، ص 16.
5.    کتاب نگاهی بر زندگی امام رضا علیه السلام، ص 134 – همچنین – مناقب آل ابیطالب، ج4، ص 360.
6.    کتاب شریف عیون اخبار الرضا علیه السلام ج 2 ، ص 182.
7.    حضرات صادق و باقر و کاظم علیهم‌السلام در روایات بسیاری ولادت و امامت امام رضا علیه‌السلام را بشارت دادند و خود ایشان در روایت حضرت را عالم آل محمد خطاب کردند و در میان ائمه معصومین علیهم‌السلام، تنها امام رضا علیهم‌السلام به لقب عالم آل محمد خطاب و مشهور شدند.
برای اطلاعات بیشتر به اینجا مراجعه فرمایید: http://www.farhangnews.ir/content/139046
8.    در کتاب شریف عیون اخبار الرضا علیه السلام تفاسیر متعدد حضرت درباره تعدادی از سوره های قرآن کریم موجود است که اساتیدی از حوزه نیز آن ها را استخراج کرده و جداگانه چاپ و گردآوری نمودند.
9.     سوره بلد، آیه 11
10.    کتاب مجالس الشیعه، ص 342.
11.    کتاب شفا بخش و مشکل گشا، ص 43
12.    کتاب شریف عیون اخبار الرضا علیه السلام ج 2 باب 44 ص 78.
13.    ماهنامه امتداد شماره 64، صفحه 17 ؛ یک روز با رهبری

والسلام.
  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ یک خاطره؛ 

السلام؛

یک خاطره - همیشه اولین‌ها و اولین‌بارها، در ذهن می‌ماند! اولین برخورد، اولین سفر، اولین عکس، اولین کتاب و یک عالم اولین‌های دیگر! اولین و جدی‌ترین برخورد من، وقتی بود که چند سال پیش، در اولین سفرهای دانشجویی1، از بین چند ده کتاب، مسول انتخاب ده کتاب شدیم! آن هم در سفری که موضوع آن شهید چمران بود! اینقدر که چمران خواندیم، داشتیم از تعجب، غبطه، هیجان،‌ حسرت و چند حس خوب دیگر، لبریر می‌شدیم!

اولین بارِ دهلاویه2 هم، خیلی عجیب بود! یک روستای کوچک که بزرگتر از آمریکا بود! جایی‌که چمران، نه در لبنان، نه در مصر و نه در نیویورک، بلکه فقط در آنجا گنجید و از آن همه دنیاداری، خود را کَند و به آن روستا آمد! 

قبلاً گفتم؛3 زمانی عاشق کسی می‌شوید که از او بیشتر بدانید و شناخت پیدا کنید، یکی از راه‌های دانستن و شناختن، خواندن است! چه از او، چه درباره او! وقتی خواندید؛ عاشق می‌شوید! نه فقط عاشق چمران، بلکه عاشق چمران شدن!!

«زندگینامه»، «کردستان»، «نیایش‌ها» و «حماسه عشق و عرفان» را در همان سفر، «پرستوی دهلاویه» و «مصطفی چمران» را بعد از آن، و در آینده هم «مرگ از من فرار می‌کند» را، خواندم و خواهم خواند! 4


1.   اگر اشتباه نکنم سال 91 یا 92 و دومین سفر راهیان نور دانشجویی بود که مسئول خواندن چندین کتب پیشنهادی شدیم و از بین آن‌ها ده کتاب انتخاب کردیم که هم خواندشان لذت بخش و عجیب بود و هم تبلیغ و مبلغ کتاب شدن ما که برای خودش ماجرایی است و بعدها شاید نوشتم...

2.   دهلاویه روستایی است در شمال غربی سوسنگرد، شهرستان دشت آزادگان، استان خوزستان. در روند جنگ ایران و عراق و پس از پدافندی ده روزه در ۲۴ مهر۱۳۵۹، عراق بر این روستا چیره شد. از آن پس این منطقه صحنه نبرد ستاد جنگ‌های نامنظم بود. مصطفی چمران، وزیر دفاع و نماینده مجلس شورای اسلامی در این به شهادت رسید و یادمانی نیز برای ایشان در این منطقه ساخته‌ شده‌است که در سال ۱۳۸۴ شهیدی گمنام در محوطه مرکزی آن به خاک سپرده شد؛ ویکی پدیا!

3.   «قبلاً که گفتم» : منظور مطلبی در اکانت شخصی اینستاگرام بنده است که بزودی آن مطلب را که درباره «شناخت» نوشتم، اینجا هم منتشر می‌کنم!

4.   به بهانه انتشار یک عکس از یادمان شهید چمران در دهلاویه در اینستاگرام این مطلب را نوشتم! چه شد که ناگهان یاد چمران کردم...!؟


والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ طرح‌ها؛ 

السلام؛

برای فرمانده سالهای جنگ...
وجه تشابه بین حاج قاسم و حاج احمد بسیار زیاد است؛ اما در چشم ترین آن همین تشنگی برای شهادت بوده و هست... حاج احمد کاظمی به آرزویش رسید، اما حاج قاسم نه! شاید دلیل آن هم این باشد که این روزها میبینیم و میشنویم!
به قول شهید آوینی: «خداوند مقرب ترین بندگان خویش را از میان عشاق بر می گزیند و هم آنانند که گره کور دنیا را به معجزه عشق می گشایند».
پس بماند تا بازگشایی گره های کور آن هم با معجزه عشق حاج قاسم...!
هفته دفاع مقدس مبارک..

- اثر در نگارخانه


برای فرمانده سالهای جنگ...

والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید

بایگانی