سـ‌ع‌ـید نوشت

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

«سـ‌ع‌ـید نوشت»

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت؛
روزگاری هم به من کردار بی گفتار ده
صائب تبریزی

ســ‌ع‌ـــید's book recommendations, liked quotes, book clubs, book trivia, book lists (read shelf)
کارهای خوب!
پیام های کوتاه

◾️ اخرین مطالب...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیامبر» ثبت شده است

یک برش کتاب؛ 
یک برش کتاب - ایستاده بود پشت همین‌ در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که هر غروب می‌آمد تا بگوید سلام «شادی دلم»، «پاره تنم»...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی پیامبری باز کرده بود که پی «کسای یمانی» می‌گشت تا در آن آرامش یابد...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار، یعنی آیا در را روی جبرئیل خودش باز کرده بود؟

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گردنبند یادگاری را کف دست‌هایش دراز کرده بود سمت فقیری که از این همه سخاوت گریه می‌کرد...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و پارچه ‌ای کشیده بود روی سرش؛ چون حتی چادرش را بخشیده بود...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و قرص نان را گرفته بود بیرون، تا دست‌های مسکینی آن را بقاپد، بعد از گرسنگیِ روزه‌ی بی ‌سحری، چشم‌هایش سیاهی رفته بود...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و شنیده بود همسایه‌ها، بلند و طوری که بشنود، می‌گویند: علی! او را ببر جایی دور از شهر که گریه‌هایش نمی‌گذارد شب‌ها بخوابیم...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و به بلال که ساکت و محزون، آن پشت ایستاده بود، گفت «دوباره اذان بگو، دلتنگم»...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و در را روی مٙردش باز کرده بود که آمده بود تا برای سال‌های طولانی خانه‌نشین شود...

ایستاده بود پشت همین در، تکیه داده بود به همین دیوار و گفته بود «نمی‌گذارم ببریدش»...

ایستاده بود درست پشت همین در تکیه داده بود درست بر همین دیوار که...

کتاب «خدا خانه دارد» نوشته‌ی فاطمه شهیدی

فاطمیه تسلیت

  • سـ‌ع‌ـید
پیامک‌ها؛ 
رحمت یعنی عده ای به تو اهانت کنند و دنبال آسیب زدن به تو و مرگ تو باشند، بعد تو با دلسوزی و دعا از خدا بخواهی: «اَللّهُمَّ اهدِ قَومى»! یعنی خدایا نجاتشون بده! و بعد طوری با همون مردم معاشرت کنی که هرکس ندونه فکر میکنه عزیزترین آدمها برای تو هستند!

این فقط یک مثال بود! ما اینطور نیستیم! فقط پیامبر رحمت (ص) اینطور بودند که البته باید تلاش کنیم برای خوب بودن، تلاش کنیم خوب باشیم!

این روز و این عید خیلی عظیم و بزرگ است! هم تولد پیامبر دینمان است و هم میلاد رئیس مکتبمان است!

واقعاً و قلباً مبارکا باشه!
  • سـ‌ع‌ـید
یادداشت‌ها؛ 

السلام؛

روزبه فرزند بدخشان کاهن در «جی»، یکی از توابع اصفهان ایران متولد شد. شغل خانوادگی پدر او -علی‌رغم اینکه از کاهنان و روحانیان زرتشتی بودند- دهقانی و جمع‌آوری هیزم بود. روزبه بسیار محبوب پدر بود و به همین دلیل پدرش او را از خود جدا نمی‌کرد! اما کسی مثل روزبه با آن روحیه‌ی جستجوگرانه و جسورانه، آن هم در زمان تاج و تخت و پادشاهی ساسانیان در ایران، از همان ابتدا با دین و آئین خود به مشکل برخورد و همین باعث شد تا کاهنان زرتشتی او را به شش ماه زندان با اعمال شاقه محکوم کنند تا اگر به آئین نیاکان و اجدادش عمل نکرد، نهایتاً اعدامش کنند.

روزبه که در نوجوانی مادر خود را از دست داده بود و عمه‌اش او را بزرگ می‌کرد، پس از فهمیدنِ حکم سنگینی که بنا بود علیه‌ او اجرا شود، به کمک عمه‌ی مهربانش از شهر گریخت!
...روزبه مهاجرت‌های بسیاری کرد و در این سفرها با مکاتب و مسلک‌های زیادی روبرو شد و پیرامون آن‌ها تحقیق می‌کرد تا اینکه به شام رسید و پس از آشنایی با دین و آئین مسیحیت، با روحانیون طراز اول این دین، به مطالعه، درس و بحث و شاگردی در کلیسا مشغول شد و به دین مسیحیت درآمد.
...گذشت تا اینکه پس از مدتی، که در درس‌و‌بحث‌ها و از زبان اساتید، خبر از فرستاده‌ای الهی، با دین جدید در سرزمین حجاز دریافت کرده بود، از موصل به عموریه و از آنجا نیز به واسطه‌ی همان شنیده‌ها و همان روحیه جستجوگری، به سمت حجاز راهی شد. اما در راه با کاروانی از قبیله‌ی بنی‌کلب همراه شد و آنها نیز او را اسیر کردند و زمانی که به حجاز رسیدند، او را به عنوان برده فروختند و از قضا مردی یهودی او را خرید و همراه خود به مدینه برد.
...یک سال از هجرت گذشته بود. این صحبت و نقل اساتید مسیحی، دائم در گوش روزبه شنیده می‌شد که: «...فردی به پیامبری مبعوث می‌شود و در سرزمین حجاز ظهور می‌کند که خود صدقه نمی‌پذیرد اما هدیه می‌پذیرد و بین دو کتفش مُهر و نشان نبوت الهی حک شده است و...»
پس از مدت‌ها و در روزی که روزبه در بازار مدینه، مشغول خرید بود، از مردم شنید که شخصی که در حجاز، دین جدیدی آورده و ادعای نبوت می‌کند در مدینه است؛ پس خود را در مسیر کاروان ایشان قرار داد و در نزدیکی روستای قبا، با پیامبر اکرم(ص) روبرو شد. او اولین کاری که کرد (برای اثبات و تأیید آن ادعاها و نشانه‌هایی که شنیده بود) مقداری آذوقه به رسم صدقه به رسول اکرم(ص) داد و حضرت نیز تمام آن را به یاران‌شان دادند در حالیکه خودشان از آن چیزی نخورند... او یکبار دیگر تلاش کرد تا از پیامبر مسلمانان، درباره آموزه‌هایش کنکاش کند و همین ماجرای صدقه را در روز دیگری انجام داد که باز حضرت رسول(ص) همان کار را تکرار کردند.
روزبه این نشانه‌ها را به حساب همان ادعاهای اساتید مسیحی خود گذاشت، اما برای بار آخر در هنگام تشییع جنازه یکی از یاران پیامبر(ص)، ایشان را دید، به حضرت سلام کرد و پشت سر ایشان به راه افتاد تا نشانه‌ی آخر را هم ببیند و مطمئن شود. حضرت که منظور و نیت روزبه را فهمیده بودند، طوری که او متوجه شود پیراهن مبارک خود را عقب کشیدند تا روزبه این نشانه را دید و ناگاه در همان مراسم و در مقابل چشم همگان، خود را به پای حضرت انداخت و بدن و روی ایشان را بوسه باران کرد. روزبه همان جا اسلام آورد...
او در همان سال توسط پیامبر اکرم(ص) از صاحب یهودی‌اش خریداری شد و این درحالی بود که او بسیار جسور، باهوش و تنومند بود و صاحب یهودی نیز وقتی فهمید پیامبر اسلام(ص) خریدار اوست، طمع کرد و بهای هنگفتی مطالبه کرد که پیامبر به کمک صحابه آن را پرداخت و روزبه را آزاد کرد. پس از آن به نقل خود او، پیامبر روزبه را پس از حریت و آزادی، سلمان نامید؛ یعنی پاک و تسلیم شده؛ او سلمان فارسی شد و به گفته‌ی مردمان آن زمان؛ سلمان محمدی...
گذشت تا اینکه سلمان به یکی از یاران و همراهان همیشگی پیامبر خدا(ص) تبدیل شد. او در ماجرای عقد اخوت با جناب ابوذر پیمان برادری بست و در کنار جناب مقداد، یاران شریف و امین حضرت رسول(ص) بودند تا جایی که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: خداوند مرا به دوست داشتن چهار تن دستور داد و مرا خبر داد که خودش آنها را دوست دارد: علی، مقداد،ابوذر، سلمان.

سلمان از همان ابتدا به واسطه‌ی تجربه، شجاعت و جسارتی که در زندگی پرفراز و نشیب خود کسب کرده بود، نه تنها از یاران و همراهان امین حضرت رسول(ص) و فیلسوفان و دانشمندان و عارفان دین به شمار می‌آمد بلکه به یک سردار و فرمانده‌ی سرفراز جنگی در غزوات پیامبر(ص) تبدیل شده بود؛ تا جایی که انصار و مهاجرین بر سر سلمان و اینکه او جزوء انصار است یا مهاجرین، به مشاجره و بحث می‌پرداختند...!

سلمان فارسی مرد باهوش و با ذکاوت میدان‌های نبرد بود و ایده‌های جنگی زیادی داشت که معروف‌ترین آن‌ها استفاده از منجنیق در نبرد طائف و پیشنهاد حفر خندق در جنگ اجزاب بود. در همین اثناءِ جنگ بود که پیامبر خطاب به اصحاب فرمودند: سلمان از ما اهل بیت است. البته این روایت در تاریخ، در جای دیگری نیز آمده و آن هم جایی است که وقتی حضرت در مسجد مشغول خطابه بودند و سلمان وارد شد و حاضرین به خاطر عرب نبودن سلمان به او جا ندادند تا اینکه پیامبر هنگام خطبه‌خوانی، با تأکید بر رد نژادپرستی و برتری قومیتی، فرمودند سلمان منا اهل البیت...

همچنین زمانی که سپاه اسلام به دستور خلیفه دوم راهی ایران شد، او قبل از همه و برای مذاکره و به عنوان راهنمای سپاه، به سمت ایران آمد.

سلمان فارسی پس از شهادت حضرت رسول(ص) و پس از آنکه ماجرای سقیفه را می‌شنود به شدت ناراحت و عصبانی شده و با آن مخالفت می‌کند. پس از آنکه تلاش او برای تشکیل یک جلسه‌ و شورای دیگری، پس از سقیفه ناکام می‌ماند، در جمعی از صحابه و بنا به برخی روایات در حضور خلیفه‌ی اول، با حسرت و اندوه و خطاب به ایشان تنها این عبارت را به زبان فارسی می‌گوید که: «کردید و نکردید (فعلتم و لن تفعلوا)...» و اینگونه تنها عبارات فارسی موجود در کلام و متن احادیث و کتب روایی اسلام را به ثبت رسانید. به این معنا که خلیفه انتخاب کردید اما فرمان فرستاده خدا را اجرا نکردید... سلمان اینگونه ادامه داد که: سالمند را برگزیدید و خاندان پیغمبر خود را رها کردید، اگر خلافت را در خاندان پیامبر می‌گذاشتید حتی دو نفر باهم اختلاف پیدا نمی‌کردند و از میوه این درخت هرچه گواراتر و زیادتر سود می‌بردید. (...) مردم اگر با علی بیعت می‌کردند برکت از آسمان و زمین بر آنان روی می‌آورد.

...سلمان در سالهای انتهایی عمر بابرکت و طولانی خود با پیشنهاد خلیفه، مبنی بر استانداری مدائن روبرو شد که پس از مشورت و کسب اجازه از حضرت علی(ع) آن را می‌پذیرد، اما سهم خود را از بیت المال صدقه می‌داد و خرج خود را با اشتغال شخصی و از دسترنج خود در می‌آورد.

سلمان حالا فردی مسن و با عمری طولانی است که در سال 36 یا 38 هجری و چند ماه پس از خلیفه‌ی سوم و پس از بدرفتاری با عجم‌ها و غیرعرب‌ها که او را مجبور به خانه‌نشینی کرده بود، رحلت فرمود. پس از وفات سلمان، امام علی(ع) از مدینه به مدائن آمدند، او را شخصاً غسل و کفن نمودند و بر پیکر او نماز خواندند و ایشان دفن کردند.

پس پیامبر اکرم(ص) به حق در وصف جناب سلمان فرمودند که همانا اشتیاق بهشت‏ به سلمان بیش از اشتیاق سلمان به بهشت است; و بهشت‏ به دیدار سلمان عاشق‏تر از دیدار سلمان به بهشت است.


چند نکته؛

* این نوشته را پس از مطالعه چند مقاله و چند کتاب و صحبت با اساتید تاریخ اسلام نوشتم و تلاش کردم در متن اصلی دست نبرده و به شکل داستانی آن را روایت کنم. در خود آن کتاب‌ها، (مِن جمله کتاب سلمان پاک و کتاب ایرانیان مسلمان صدر اسلام و...) تاریخ‌ها و روزها و حتی سال‌ها به دلیل فواصل تاریخی زیاد حدودی بیان شده‌اند. منابع و مستندات ریز به ریز نکات این نوشته در کتب و مقالات آمده است و برای طولانی نشدن متن و همچنین با توجه به اینکه متن را تقریباً با برداشتی داستانی نوشتم، آن‌ها را ذکر نکردم!

* جناب سلمان را اهل جندی شاپور و حتی استان فارس هم خوانده‌اند. همچنین سن جناب سلمان را در تاریخ از 600 سال تا 350 سال و 250 سال هم نقل کرده‌اند که بنا بر حدیثی از حضرت رسول(ص) همین نقل 250 سال معتبرتر به نظر می‌رسد.

* جناب سلمان فارسی از ابتدا به بررسی و تحقیق درباره دین و آئین‌های آن زمان از زرتشتی گرفته تا مانوی و یهودی و مسیحی پرداخته بود و زمانی که پس از هجرت و سفرهای فراوان به دین اسلام روی آورد و در برخی منابع او را دانشمند و محقق بزرگی نام دادند که حتی در جایگاه مشاورت پیامبر(ص) نیز بوده است!

* این تنها یک برداشت ساده و روان‌سازی شده از چند متن تاریخی درباره جناب سلمان فارسی بوده است که پس از خواندن آن برای خودم که از ایشان بی‌خبر بودم متأسف شدم! و چند حدیث و روایت مفصل در منقبت و مدح جناب سلمان فارسی از معصومین که جای نقل آن به دلیل طولانی شدن متن و خارج شدن از داستان زندگی ایشان، در این متن نبوده است.

* در وصف علم و دانش و معرفت جناب سلمان در برخی روایات آمده است که حدیث پیامبر(ص) که فرمودند اگر علم در ثریا هم باشد مرد(ان)ی از پارس به آن دسترسی پیدا می‌کردند منظور و خطابشان به سلمان فارسی بود. و حتی فرمودند که سلمان عارف به علم بلایا و منایا (یعنی آگاهی از مرگ و امتحانات الهی) بوده است یعنی علم از آینده و حوادث آینده. در برخی روایات نیز نام او را از اولین کاتبان قرآن نوشته‌اند.

* در برخی منابع نیز آمده است که جناب سلمان قبل از فتح ایران توسط سپاه اسلام با زیرکی و به شکل پنهانی مردم و فرستادگانی از ایران را با اسلام آشنا کرد تا جایی که در منابع روایی آمده است که وقتی سپاه اسلام به ایران آمد برخی با یکدیگر گفتند که چرا مردم اینجا شیعه علی(ع) هستند!؟

* متن دقیق حدیثی که کلام جناب سلمان در آن است و در کتاب شریف الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی) ؛ ج‏1 ؛ ص76 و ج2 ؛ ص383  آمده است: «فَأُبْلِسَ‏  عُمَرُ وَ جَلَسَ خَالِدُ بْنُ سَعِیدٍ ثُمَّ قَامَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ وَ قَالَ کردید وَ نکردید أَیْ فَعَلْتُمْ وَ لَمْ تَفْعَلُوا وَ قَدْ کَانَ امْتَنَعَ مِنَ الْبَیْعَةِ قَبْلَ ذَلِکَ حَتَّى وُجِئَ‏  عُنُقُهُ فَقَالَ یَا أَبَا بَکْرٍ إِلَى مَنْ تُسْنِدُ أَمْرَکَ إِذَا نَزَلَ بِکَ مَا لَا تَعْرِفُهُ وَ إِلَى مَنْ تَفْزَعُ إِذَا سُئِلْتَ عَمَّا لَا تَعْلَمُهُ وَ مَا عُذْرُکَ فِی تَقَدُّمِکَ عَلَى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْکَ وَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِیلِ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ وَ مَنْ قَدَّمَهُ النَّبِیُّ ص فِی حَیَاتِهِ وَ أَوْصَاکُمْ بِهِ عِنْدَ وَفَاتِه‏»

* مزار شریف جناب سلمان در بغداد و درمحلی تحت عنوان سلمان باک واقع شده است.

* این نوشته‌ی کوتاه جای این همه تحیر و تعجب و شگفتی ما از اوصاف هموطن عارف و مسلمان‌مان جناب سلمان نیست! خودتان بیشتر بخوانید!

* مطالعه‌ی بیشتر: «سرگذشت خواندنی سلمان فارسی» / «نوشته‌ امیرالمونین بر مزار سلمان» / «سلمان فارسی» و...

* با تشکر از راهنمایی حجت الاسلام عالمی

والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ 

السلام؛

نه اینکه بسیاری از حرف و حدیث‌ها را به ما نمی‌گویند: نه! ولی بسیاری از حرف و حدیث‌ها را زیاد به ما می‌گویند! حرف و حدیث‌هایی که برای ما خیلی بزرگ و مهم شدند! البته که دوستان و اساتید روحانی زیاد داریم و ارادتمند جامعه روحانیت نیز هستیم، اما مشخص است که باید چیزهای بیشتر و بهتری بگویند که تا به حال کمتر گفتند یا نمی‌گویند!! (البته اینجا بحث نقد به روحانیت نیست؛ چه آنکه اول منتقد روحانیت، خود، سیدِ روحانیِ باسواد و عالمی است که مفصل در این باره گفته، می‌گوید و خواهد گفت!) 1

اما صحبت سر همین حرف و حدیث‌هایی است که به ما نگفتند یا کمتر می‌گویند و اگر بدانیم و حتی رعایت کنیم خودمان آن‌ها را رها نمی‌کنیم! به طور مثال یکی از سفرهای راهیان نور بود، (دقیق یادم نیست چه سالی بود: 92 یا 93 ، اما) خوب یادم هست که دوستان مسئول، خاموشی زده بودند و همه در خواب بودند اما ما به همراه یک جمع خودمانی‌تر، کنار روحانی کاروان، خارج از اسکان، نشسته بودیم و او هم ما جاهل‌ها و تشنه‌ها نسبت به کلام معصومین علیهم السلام را، گیر آورده بود و آرام آرام، یک حدیث زیبا و هیجان‌انگیز و مفصلی را به ما می‌چشاند!2 از این مثال‌ها هم الی ما‌شاءالله زیاد است!

در کل، حدیث‌هایی که مربوط به رفتار و برخورد اجتماعی است، مربوط به نوع خاصی از زندگی است، مربوط به کار است، مربوط به انتخاب‌هاست و... را ندیده و نخواهیم دید اما (با احترام) یک سری از احادیث معصومین را که چون خوب، بی‌زحمت و نصیحت‌گون هستند و لقلقه زبان‌مان شده است3، پشت هم تکرار می‌کنیم و فقط بر آن‌ها تأکید داریم! (برای اینکه سوء برداشتی هم نشود مثالی نمی‌زنم!) اما مثلاً احادیثِ کتابِ شریفِ حلیة المتقین4 را کمتر خوانده یا بازگو می‌کنیم! چون نسخه‌ها و مسائلی است که باید رعایت شود یا رعایت کنیم که طبیعتاً برای خیلی‌ها سخت است یا به هر دلیلی از آن غافلیم!! این هم البته راه دارد! وقتی امام رضا علیه السلام می‌فرمایند؛ خدا رحمت کند کسی را که امر ما را زنده می‌کند، و بلافاصله سؤال می‌شود امر شما چگونه زنده می‌شود؟ و امام فرمودند: علوم و احادیث و معارف ما را فرا گرفته و به دیگران بیاموزد؛ زیرا مردم اگر با زیبایی های سخنان ما آشنا گردند از ما پیروی خواهند کرد!5 یعنی راهش را هم که گفته اند!

خلاصه... ما مردمانی هستیم که منتظریم کسی برای‌مان کاری کند، یا منتظریم کسی به ما حرفی بگوید و بیاموزد! اما اگر این دوحالت نشد یا حتی اگر این دو حالت شد؛ بهتر این نیست که خودمان یک کاری کنیم!؟

بگذریم! این هم سه حدیث و روایتی که کسی به ما نیاموخت و خودمان خواندیم و بسیار لذت بردیم و تلاش می‌کنیم رعایت کنیم، البته اگر حدیث سوم را رعایت می‌کردیم قطعاً اجتماع ما اینطور نبود و خیلی زیباتر و بهتر از این‌ها می‌شد. تقدیم به شما:

حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم؛ «برترین کارها، دشوارترین آنهاست.» - بحارالانوار جلد 70 صفحه 191


امیرالمؤمنین علیه السلام: «کار (خیر) اندک، که بر آن مداومت ورزی، از کار بسیار که از آن خسته شوی، امیدوار کننده‌تر  و بهتر است.» - حکمت 278 کتاب شریف نهج‌البلاغه


امام زین‌العابدین علی‌بن‌الحسین علیه السلام؛ «...پس بنگر اگر طرف مقابل، سنش از تو بالاتر بود، پس با خودت بگو او بیشتر از من عبادت کرده و ایمانش جلوتر از من بوده پس از من بهتر است. و اگر سنش از تو کمتر است پس با خودت بگو من بیشتر از او گناه کردم پس او از من بهتر است. و اگر سنش همسن توست با خودت بگو من یقین دارم گناهکارم اما نمیدانم او گناهکار است پس باز او بهتر از من است.» - جلد 2 کتاب احتجاج صفحه 52


1.   جُستار و کلیدواژه «روحانی‌ها» ، «وظایف روحانیت» و... در اینجا: http://farsi.khamenei.ir/newspart-index?tid=1308

2.   سفر دانشجویی بازدید از مناطق علمیاتی جنوب کشور در هشت سال دفاع مقدس که بسیار لذت بخش بود در کنار دوستان و حاج حسین عالمی که به شکل قطره چکان تا روز آخر آن حدیث را گفت و اما تمام نکرد!

3.   امام حسین علیه السلام: «به راستى که مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست، تا جایى که دین وسیله زندگى آنهاست، دین دارند و چون در معرض امتحان قرار گیرند، دینداران کم مى شوند.» - کتاب تحف العقول، ص 245

4.   حِلْیَة المُتَّقین (یعنی زینت پرهیزکاران) یکی از کتب علامه مجلسی است که درباره آداب، اخلاق، رفتار و شیوه‌ی زندگی، فقط هم بر مبنای احادیث مستند معصومین نوشته شده. آن هم در چهارده یا پانزده باب که مسائل جزئی و ریزی چون: آداب لباس و پوشش، آداب زیور و رسیدگی به مو و ظاهر، آداب خوردن و آشامیدن، آداب خوابیدن، آداب معاشرت با مردم، آداب سفر و... را با احادیث معصومین دسته بندی و ارائه کرده است که پیشنهاد می‌کنم حالا که هم PDF آن و هم نسخه موبایل آن موجود است حداقل یکبار بخوانیم!

5.   بحارالانوار جلد 2 صفحه 30 و معانی الاخبار صفحه 180

* این سایت خوب را هم دیدن فرمایید؛ کتابخانه احادیث شیعه

والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید

بایگانی