سـ‌ع‌ـید نوشت

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

«سـ‌ع‌ـید نوشت»

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت؛
روزگاری هم به من کردار بی گفتار ده
صائب تبریزی

ســ‌ع‌ـــید's book recommendations, liked quotes, book clubs, book trivia, book lists (read shelf)
کارهای خوب!
پیام های کوتاه

◾️ اخرین مطالب...

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صائب تبریزی» ثبت شده است

بلاگ‌نوشت؛ 

السلام؛

از سیاست به معنای کنونی؛ یعنی سیاست‌بازی و سیاست‌زدگی، که عین دیانت هم نیست و چیزی جز بی‌اخلاقی، سودجویی، آبروبری و دیگر رذایل‌ها نیست؛ دوری می‌کنم، اما از آن‌جایی که برخی اوقات، نمی‌توان چیزی نگفت و عالم سیاست هم بسیار جذاب و پرهیجان است و هر کس اجازه ورود به خود می‌دهد، بنده هم ازین قاعده مستثنی نشدم ولی تلاش کردم در همین مقدار هم، کنترل خود را حفظ کنم!
پس؛ این شاه بیت از حضرت صائب تبریزی را از زبان ما بخوانید! ساده و کوتاه، اما منظور را رسانده و هزاران معنی در خود نهاده است!

در دل ما آرزوی دولت بیدار نیست...

چشم ما بسیار ازین خواب پریشان دیده است

والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید
شعرپسندها؛ 

یاد رخسار تو را در دل نهان داریم ما

در دل دوزخ، بهشت جاودان داریم ما


در چنین راهی که مردان توشه از دل کرده‌اند

ساده لوحی بین؛ که فکر آب و نان داریم ما


منزل ما همرکاب ماست هر جا می‌رویم

در سفرها طالع ریگ روان داریم ما


چیست خاک تیره تا باشد تماشاگاه ما؟

سِیرها در خویشتن چون آسمان داریم ما


قسمت ما، چون کمان از صید خود، خمیازه‌ای است

هر چه داریم از برای دیگران داریم ما


همت پیران دلیل ماست هر جا می‌رویم

قوت پرواز چون تیر از کمان داریم ما


گر چه غیر از سایه ما را نیست دیگر میوه‌ای

منت روی زمین بر باغبان داریم ما


گر چه صائب دست ما خالی است از نقد جهان

چون جرس آوازه‌ای در کاروان داریم ما


صائب تبریزی

غزل 18 دیوان اشعار


  • سـ‌ع‌ـید
بلاگ‌نوشت؛ 

السلام؛

همه دور هم جمع می شدیم؛ «مامان بزرگ» هم بود!

دایی، خاله، عمو و نوه ها سر یک سفره؛ «مامان بزرگ» هم بود!

یک بار در خانه، یک بار در رستوران و یکبار هم در پارک؛ «مامان بزرگ» هم بود!

همه با هم سفر میرفتیم؛ «مامان بزرگ» هم بود!

همه می خندیدیم و همه با هم خوب بودیم؛ «مامان بزرگ» هم بود!

از حال و احوال هم باخبر بودیم و به هم کمک میکردیم؛ «مامان بزرگ» هم بود!

...حالا «مامان بزرگ» نیست!


در قطعه شعری که از جناب صائب بتازگی در بلاگ منتشر کردم یک بیتی هست که اوصاف این روزهای ماست!

مهربانی از میان خلق دامن چیده است

از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است!!


والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید
شعرپسندها؛ 

مهربانی از میان خلق دامن چیده است

از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است


وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است

جامه‌ها پاکیزه و دل‌ها به خون غلتیده است


رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته است

روی دل از قبلهٔ مهر و وفا گردیده است


پردهٔ شرم و حیا، بال و پر عنقا شده است

صبر از دلها چو کوه قاف دامن چیده است


نیست غیر از دست خالی پرده‌پوشی سرو را

خار چندین جامهٔ رنگین ز گل پوشیده است


گوهر و خرمهره در یک سلک جولان می‌کنند

تار و پود انتظام از یکدیگر پاشیده است


هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه

در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است


تر نگردد از زر قلبی که در کارش کنند

یوسف بی‌طالع ما گرگ باران‌دیده است


در دل ما آرزوی دولت بیدار نیست

چشم ما بسیار ازین خواب پریشان دیده است


برزمین آن کس که دامان می‌کشید از روی ناز

عمرها شد زیر دامان زمین خوابیده است


گر جهان زیر و زبر گردد، نمی‌جنبد ز جا

هر که صائب پا به دامان رضا پیچیده است


صائب تبریزی

غزل شماره 36 دیوان اشعار


  • سـ‌ع‌ـید
شعرپسندها؛ 

حضور دل نبود با عبادتی که مراست

تمام سجدهٔ سهوست طاعتی که مراست


نفس چگونه برآید ز سینه‌ام بی آه؟

ز عمر رفته به غفلت ندامتی که مراست


ز داغ گمشده فرزند جانگدازترست

ز فوت وقت به دل داغ حسرتی که مراست


اگر به قدر سفر فکر توشه باید کرد

نفس چگونه کند راست، فرصتی که مراست؟


ز گرد لشکر بیگانه مملکت را نیست

ز آشنایی مردم کدورتی که مراست


چو کوتهی نبود در رسایی قسمت

چرا دراز شود دست حاجتی که مراست؟


سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست

ز میزبانی مردم خجالتی که مراست


به هم، چو شیر و شکر، سنگ و شیشه می‌جوشد

اگر برون دهم از دل محبتی که مراست


چو غنچه سر به گریبان کشیده‌ام صائب

نسیم راه نیابد به خلوتی که مراست


صائب تبریری

غزل شماره 27 دیوان اشعار


  • سـ‌ع‌ـید

بایگانی