شواهدی ناظر بر ابعاد گمراهی جامعه و تلاش امویها برای جعل و تحریف دین
فرق امویها با ستمکاران و جباران تاریخ مثل نرون، آتیلا، چنگیز و تیمور و... این بود که آنها برای ستمگری خود توجیه شرعی نیاوردند و دم از دین و خدا نزدند! قدرت و ثروت میخواستند یا در مقام انتقام بودند یا حداکثر دیوانگی و جنون داشتند و به همین دلایل قتل و غارت میکردند.
اما یزید، بر جایگاه پیامبر خدا (ص) تکیه زد! و حقانیت آنها را دلیل حقانیت کار خود دانست و مأموران او هر چه میکردند درست و صحیح تشخیص میداد و تلقی ثواب میکردند!
کمتر ضلالتی در طول تاریخ ادیان در سطح و عمق این ضلالت وجود دارد و جا دارد بگوییم شاید هیچ بُتی در عالم به بزرگی بتی که در آن دوران پرستیده شده، وجود ندارد! بت خلافت امویان بهجای توحید ناب محمدی!
در اسلامی که آن روز تبلیغ میشد یزید امام بود و شناخت و اطاعت از او واجب شمرده میشد و مخالفت با خروج از دین بود.
امپراطوری بزرگ اموی با تمام قدرت میکوشید «پرستش خلفا»، دینِ مردم شود و کوشید تا مردمباور کنند خلیفه خلاصه تمام دین است! این همان ضلالتی بود که در زیارت اربعین و زیارات دیگر امام حسین (ع) به آن اشارهشده است.
شبیه آنچه در مورد مسیحیت اتفاق افتاد و خدای واحد به خدای سهگانه تبدیل شد و مسیحِ بندۀ خدا به فرزند خدا بدل شد!
البته باید گفت که همه مسلمانان هنوز گرفتار این گمراهی نشده بودند اما معالأسف در جهالت به سر میبردند و نمیدانستند چه در اطرافشان میگذرد! عموم مردم در شهرهای مکه و مدینه و کوفه و بصره در مورد خلافت یزید این اعتقاد مقدس را نداشتند اما چون از اسلام تنها متن ظاهری قرآن باقیمانده بود و قرآن هم در دستگاه تبلیغاتی اموی دچار تفاسیر ناروا شده بود، انگیزه و چراغی برای روشن و شفاف شدن فضای جامعه وجود نداشت.
بههرحال حوادث متعدد تاریخی که بهتدریج در آن سالها اتفاق افتاد هرکدام به شکلی، یکی از وجوه و ابعاد این ضلالت را نشان میدادند. در این مطلب کوتاه و مختصر شاید نتوان تمام و کمال دلایل این اتفاق را ذکر کرد اما شواهدی تاریخی برای ترسیم و روشنسازی فضای جامعه آن روز میتوان از تاریخ ذکر کرد:
منکر حقیقت: جناب مسلم را دستگیر کردند. از سروصورت ایشان خون میریخت. ایشان بدون افطار و سحر روزهدار بودند. چندساعتی هم در کوچهها جنگیده بودند. زخمی شمشیر و سنگ و آتش بودند. وقتی وارد دارالاماره شدند قبل از اینکه او را نزد عبیدالله ملعون ببرند ظرف آبخنکی دید. فرمودند: کمی از آن آب به من بدهید! مردی به نام مسلم بن عمرو باهلی گفت به خدا سوگند قطرهای از آن نخواهی نوشید تا در جهنم از حمیم آن سیراب شوی! جناب مسلم فرمودند کیستی؟ جواب داد: من کسی هستم که نسبت به امامش خیرخواه است! درحالیکه تو چنین نیستی! من کسی هستم که حق را شناخته درحالیکه تو منکر آنی...!
قربهً الی الله: در حدیثی از امام سجاد (ع) که بخشهای از آن بیشتر معروف شده است آمده «لایوم کیوم الحسین، ازدلف الیه ثلاثون الف رجل یزعمون انهم من هذه الامه کل یتقرب الی الله عزوجل بدمه ...»
روزی که هزاران تن برگرد حسین (ع) جمع شدند که گمان میکردند از این امت هستند و همه با ریختن خون او به خدا تقرب جستند. در این سند از یک اعتقاد و فرهنگ سخن آمده. کسانی با ظاهر مسلمان وجود داشتند که بهعنوان دین برای اطاعت از خلیفه به جنگ حضرت سیدالشهدا (ع) رفتند و ریختن خون مبارک ایشان را برای آنها توجیه شرعی داشت! آنها گناه حضرت را مخالفت با خلیفه میدانستند ولی وقتی حضرت در کربلا پرسید آیا گناهی کردم؟ آیا خونی از من طلبکارید؟ آیا من مالی از شما بردهام؟ کسی پاسخی نگفت. در منطق بهظاهر مسلمانان آن زمان، سزای این بهاصطلاح گناه، قتلعام عزیزان و غارت اموال و اسارت زنان و فرزندان بود؟
سواران شیطان: عمر سعد ملعون، عصر روز نهم در سرزمین کربلا، فرمان داد که لشکر کوفه بهسوی امام حسین (ع) و همراهان ایشان حمله ورشوند. او عبارتی را به کاربرد که اولین بار پیامبر اکرم (ص) در غزوات خود در برابر کفار به کاربردند! رو بهسوی لشکر خود کرد و گفت: ای سواران خدا (برای حمله به دشمن) سوار شوید و شمارا به بهشت بشارت باد!
این ندای پیامبر بود زمانی که مسلمانان را بهمواجهه با کفر خطاب و دعوت میکردند. پیامبر فرستاده خدا بود و چون بهفرمان خدا و رسولش عمل میشد چنین پاداش و خطابی داده میشد؛ اما چرا عمر سعد لشکریان خود را چنین بشارت داد؟! در آموزههای تحریفی و دینی مردمان آن زمان آنان هم خود را سواران خدا تصور میکردند چراکه دستور خلیفه خود یزید را اطاعت میکردند!
بشارت جهنم: عبدالله بن حوزه از لشکر کوفه جدا شد و مقابل سپاه امام ایستاد و پرسید: آیا حسین در میان شماست؟ امام جواب نفرمود. دوباره پرسید و جوابی نگرفت. بار سوم پرسید امام فرمود جوابش را بدهید. یاران گفتند آری امام حسین (ع) اینجا هستند. چه میخواهی؟ سپس با وقاحت گفت: ای حسین! آتش جهنم را بر تو بشارت میدهم! امام فرمود دروغ میگویی! نزد پروردگاری خواهم رفت که آمرزنده است و شفیعی خواهم داشت که شفاعتش قبول میشود... تو کیستی؟ جواب داد ابن حوزه هستم! امام دست بر دعا برداشت و فرمود: اللهم حُزهُ الی النار (خداوندا به آتش بیاندازش). ابن حوزه عصبی شد و خواست به حضرت حمله کند. نهر کوچکی در مقابل بود. اسب حرکت شدید کرد و او را بر زمین کوبید! اما پایش در رکاب ماند... اسب میتاخت و او بر زمین کشیده میشد و بر سنگ و کلوخ بیابان کوبیده شده تا مرد. این حوزهای که تازگی و در زمان امویها مسلمان شده بود و حضرت را شایسته آتش میدانست به درک واصل شد!
پسازآن نیز عمروبن حجاج از فرماندهان لشکر کوفه نیز هنگامیکه در میدان در حال جنگ بود به لشکر خود گفت: ای مردمان کوفه دست از اطاعت خلیفه برندارید و از جماعت مسلمانان جدا نشوید و در کشتن کسانی که از دین خارج شدند و با امام خود مخالفت کردند شک نکنید! امام حسین (ع) فرمودند: ای عمروبن حجاج! مردم را علیه من تحریض میکنی؟! آیا ما از دین خارج شدیم و شما بر آن ثابت ماندید؟! سوگند به خدا اگر قبض روح شوید و بر این اعمال که اکنون دارید بمیرید خواهید دانست چه کسی از دین خارج و بر آتش جهنم سزاوارتر است!
عمل بهتر از کشتار اهل مدینه ندارم: دو سال بعد از واقعه کربلا، مردم مدینه شورش کردند. یزید لشکری فرستاد و به توصیه معاویه مسلم بن عقبه 90 ساله را فرمانده این لشکر دوازدههزارنفری کرد! مردم مدینه با شجاعت و ازخودگذشتگی ابتدا پیروز شدند و حتی پرچمدار لشکر یزید را هم کشتند.
مسلم بن عقبه رو به لشکر خود کرد و گفت ای مردم شام! آیا این جنگ شما بود؟ آیا این جنگ مردمی است که از دین خود و امام خود حمایت و یاری میکنند؟ بعد با پرچم جنگ دوباره به میدان برگشتند و هجوم سختی بر مردم مدینه وارد کردند. او در میدان جنگ با این عبارات لشکریان را تحریک میکرد: ای اهل شام مگر شما ازنظر حسب و نسب در عرب برترین نیستید؟ آیا تعداد شما از آن بیشتر نیست؟ آیا سرزمین شما وسیعتر نیست؟ نعمت پیروزی که خدا به شما اختصاص داده و به خاطر اطاعت از خلیفه و امام شماست و پایداری در این راه، اما اینها که در مقابل شما قرار گرفتند تغییر رفتار دادند و خداوند نعمتهای خود را به آنها نخواهد داد! در اطاعت از امام خود کوتاهی نکنید که پیروزی با شماست. شما اهل بصیرتید! خداوند از اهل و سرزمینی بهاندازه شما راضی نیست بجنگید و فرصت شهادت درراه خدا را غنیمت شمرید!
مردم مدینه شکست خوردند. یزید در صورت پیروزی وعده داده بود تا سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه بر لشکر شام حلال خواهد بود. سه روز قتلعام و تجاوز و غارت رخ داد و از باقی مردم بهزور بیعت گرفتند. بعدازآن راهی مکه شد تا با شورش آنجا نیز مقابله کند که در بین راه روبهمرگ رفت و در بستر طبیب نپذیرفت. او گفت: «به وحدانیت تو خدایا شهادت میدهم و اینکه محمد بنده و رسول توست و عملی بهتر و امیدوارکنندهتر از قتلعام مردم مدینه ندارم.»
وقتی فرمانده لشکر شام کشتن مردم را برای خود بالاترین عبادت میداند و آن را درراه اطاعت از خلافت یزید برتر میشمرد از مردم چه انتظاری میرود.
در آستانه ماه محرم و در این مطالب با برداشت هایی از کتاب ارزشمند معلم درس محبت حضرت آیت الله جاودان، به تفسیر و جامعه شناسی علل وقوع حادثه کربلا می پردازیم تا دلایل و زوایای جامعه شناختی این حادثه بیش از پیش تبیین شود.
چرا کربلا، کربلا شد
تمام نهضت با این جمله تفسیر و توضیح کافی پیدا میکند. این عبارت در زیارات مختلف کمی اختلاف دارد، اما اصل سخن یکسان است. ازجمله در زیارت اربعین آمده است «فَاَعْذَرَ فیِ الدُّعآءِ وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَلِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ»
فاعذر فی الدعا، یعنی امام حسین علیه السلام برای دعوت مردم و هوشیار کردن آنها حرکت کرده بود. تمام حرکت ایشان ماهیت دعوت داشت و یک هشدار بود این دعوت هشدار و کوشش برای فهماندن در حدی بود که حجت را بر مردم تمام می کرد و دیگرکسی نمیتوانست بگوید خدایا من نفهمیدم! رفتهرفته همه مردم میفهمیدند امام حسین برای چه آمده است...
و منح النصح یعنی این حرکت و قیام را به نیت خیرخواهی انجام داد او هرچه در توان داشت خیرخواهی کرد.
و بذل مهجته فیک یعنی خون قلبش را بی امید پاداش از سوی مردم در راه تو (خدا) بذل کرد و مایه حیات خود را درراه تو در کربلا بر زمین ریخت... لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیرت الضلاله، برای اینکه بندگان تو را از جهالت و نادانی و از حیرت ناشی از گمراهی نجات دهد.
جهالت و ضلالت دو مشکل بزرگ اسلام در آن زمان بود. اولین مشکل جهالت بود؛ چراکه در طول سالها بعد از وفات پیامبر اکرم کوششی جدی و عام بهعملآمده بود تا هیچکس جز ظاهر قرآن را نیاموزد. جز الفاظ و عبارات آن چیزی نخواند. آیات را از برکنند، اما از فهم آن برخوردار نباشند و تفسیر آن را ندانند. درواقع قرآن استخوانبندی اسلام است و به تفسیر و توضیح نیاز دارد تا یک دین تمام و کمال باشد. قرآن شرط لازم و غیر کافی برای اسلامشناسی است؛ یعنی برای شناخت اسلام لازم است، اما شناخت اسلام بدون آن ممکن نیست! در آن روزگار دراز پنجاهساله دانستن معنا و تفسیر قرآن ممنوع بود (بهجز چهار سال و اندی حکومت امام علی علیهالسلام و آنهم در محدوده حکومت ایشان).
دومین مشکل اساسی ضلالت و گمراهی بود. در آنجا که تنها بعضی از مردم جز اصولی کلی چیزی از اسلام نمیدانند هر چیز دیگری بهعنوان اسلام قابل تحمیل خواهد بود.
آن روز اکثر یا همه مردم مسلمان بدون دغدغه بایزید بیعت کرده بودند. بیعتی که همانطورکه گفته شد یا از سر جهالت بود یا براثر ضلالت.
دسته اول جاهلیتی بودند که آنچه در عصر بنیامیه در حال انجام بود را نمیفهمیدند و همینکه کسی بانام خلیفه بر مسند نشسته بود قبولش میکردند و بیعتش را پذیرا میشدند.
دسته دوم ضالینی بودند که همهچیز را پذیرفته بودند. امامت برای آنها امامت یزید بود! اسلام و دین برای آنها اسلام و دین یزید بود و همهچیز این اسلام در خلافت آنهم در خلافت یزید خلاصه میشد.
نکته:
وقتی انسان کاری انجام دهد و نداند کارش اشتباه و خطاست، جهل است. بهمحض آنکه روشن شود و بهاشتباه خود پی ببرد ممکن است از خطای خود دست بردارد / اگر انسان عمل خطایی کند اما آن را عمل درست بداند و به آن علاقه داشته باشد این جهل مرکب است! / اگر انسان خطا کند و بداند عملش خطا و نادرست است و از روی هوا و هوس این کار را کند این گمراهی است.
تفاوت بین جاهل با گمراه در این است که شخص ضال و گمراه بهسختی هدایت میشود ولی شخص جاهل بهمحض دستیابی به حقیقت و روشن شدن زمینه هدایتش فراهم میشود.
(ادامه دارد...)
سلام. عزاداریهای شما قبول؛ انشاءالله. این محرم به دلیل مشغولیتهایی که داشتم کمتر از سالهای گذشته آماده ورود به ماه عزای حضرت سیدالشهدا علیهالسلام بودم. اما تصمیم گرفتم در حد وسع خودم، در طول دهه اول ماه محرم، هر روز، یک حدیث از کلام گهربار حضرت امام حسین(ع) را در قالب بصری و متنی، با هشتگ #یکدهه_معرفت (در بلاگ، توییتر و اینستاگرامم) منتشر کنم. برای انتخاب این احادیث حدود 250 حدیث از جملات گرانبهای حضرت را خواندنم و ده حدیث که به نظر پرکاربردتر و مناسبتر برای حال و روز ما بود انتخاب کردم...
انشاءالله عمل کنیم
(احادیث و تصویر هر روز در همین مطلب بروز رسانی خواهد شد.)
روز دهم؛ با نیت هدیه به کشتی نجات سیدالشهدا(ع)
برای نمایش بزرگتر روی آن کلیک نمایید
به این خاطر، با نامه ای به ولید بن عتبه بن ابی سفیان، فرماندار مدینه، اورا از مرگ معاویه آگاه کرد و درنامه مختصری به او چنین فرمان داد: «اما بعدحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را برای بیعت کردن فرا بخوان و به شدت تحت فشار قرار بده تا بدون چون و چرا بیعت کنند والسلام.»
نامه یزید به ولید رسید و مروان به اون پیشنهاد کرد که: «هم اکنون به دنبال آنها بفرست و آنان را به بیعت و طاعت فرا بخوان تا در صورتی که نپذیرفتند، گردنشان را بزنی؛ زیرا اگر اینان از مرگ معاویه آگاه شوند هر یک به سویی می روند و مخالفت و نافرمانی خود را آشکار می کنند و مردم را به سوی ود دعوت خواهند کرد؛ مگر عبدالله بن عمر که از جنگ و درگیری پروا دارد و فقط راه بی دردسر را می پذیرد.»
ولید عبدالله بن عمرو بن عثمان را به دنبال حسین (ع) و ابن زبیر فرستاد. عبدلله آن ها را در مسجد یافت و پیام حاکم را مبنی بر حضور در ساعتی خصوصی به آنها ابلاغ کرد.
آن دو گفتند: «برگرد که ما به زودی نزد او می آییم»
سپس حسین (ع) به ابن زبیر گفت: «به نظر من حکم ران سرکش این قوم، هلاک شده و او به دنبال ما فرستاده است تا پیش از پخش این خبر در بین مردم، از ما بیعت گیرد.»
ابن زبیر گفت: «من هم جز این گمان ندارم.»
حسین (ع) برخاست و یاران و سلحشوران خاندان اهل بیت (ع) را به همراه خود به سوی خانه ولید برد و به آنان گفت: «من تنها وارد می شوم، ولی اگر شما را صدا کردم یا صدای بلندش را شنیدید، به زور وارد شوید و به سمت من بیایید، در غیر این صورت، بر جای خود بمانید تا نزد شما بازگردم»
سپس بر ولید وارد شد. ولید درحالیکه مروان نزد او نشسته بود، نامه یزید را برای حسین (ع) خواند و از او خواست تا بیعت کند. حسین (ع) کلمه استرجاع -انا لله و انا الیه راجعون- را بر زبان آورد و گفت: «کسی چون من هرگز بیعتِ سری و پنهانی نمیکند، چنانکه تو نیز مادامیکه این امر را آشکار و علنی نکنی و در حضور مردم از من بیعت نگیری، بیعت سری و پنهانی مرا کافی نمیدانی.»
ولید گفت: «آری!»
حسین (ع) گفت: «پس هرگاه مردم را برای بیعت فراخواندی، ما را هم با مردم فراخوانی خواند و کار یکسره میشود!»
ولید که مردی عافیتطلب بود، به او گفت: «بانام خدا بازگرد»
مروان به او گفت: «به خدا قسم اگر اکنون از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر اینگونه بر او دست نخواهی یافت، مگر زمانی که بسیاری از شما و آنها کشته شوند. این مرد را زندانی کن. او نباید از نزد تو برود مگر اینکه یا بیعت کند و یا گردنش را بزنی!»
حسین (ع) که چنین دید بر فروخت و گفت: «یا بن الزرقا! (خطاب به نام مادر در بین عرب برای تحقیر استفاده میشد و زرقا جده مروان از زنان صاحبپرچم بود که خانههای پرچمدار علامت خانه زنان بدکاره بود) تو مرا میکشی یا او؟! به خدا قسم که دروغ گفتی و به گناه افتادی... ما اهلبیت نبوت (ع) هستیم و معدن رسالتیم. درحالیکه یزید فاسق و شرابخوار و آدم کش است و مثل منی با مثل او بیعت نمیکند»
روز بعد مروان به حسین (ع) رسید و گفت: «سخنم را بشنو تا رستگار شوی!»
حسین (ع) فرمود: «بگو؟!»
مروان گفت: «با امیرالمؤمنین یزید! بیعت کن که این برای تو در هردو جهان بهتر است!»
حسین (ع) گفت: «دیگر با اسلام باید وداع کرد! که امت را حاکمی چون یزید آمد!»
پسازآن یزید به ولید نامهای نوشت و چنین فرمانش داد که از همه مردم مدینه بیعت عمومی بگیرد و از حسین (ع) بیعت خصوصی؛ و چنین به او پیام داد: «اگر نپذیرفت، گردنش را بزن!»
اما ابن زبیر را تحتفشار قراردادند و او بهانه تراشید و پیش ولید نرفت. ولید سپس عبدالله بن عمر را خواست و به او گفت: «بایزید بیعت کن»
عبدا... گفت: «هرگاه مردم بیعت کردند، بیعت میکنم»
و به انتظار نشست تا زمانی که خبر بیعت اهالی شهرها را شنید و نزد ولید آمد و با او بیعت کرد...
پسازآن روایتشده که حسین (ع) پسازاین واقعه، نزد قبر جدش (ص) آمد و گفت: «سلام بر توای رسول خدا، من حسین پسر فاطمه، نوه تو هستم، همان ثقلی و شیء گرانبهایی که در امت خود بهجای نهادی، ای نبی خدا! گواه آنها باش که مرا رها کردند و حمایتم نکردند! این شکایت من است به تو تا هنگامِ دیدار فرابرسد. درود خدا بر تو باد.»
سپس به نماز ایستاد و تا طلوع فجر در رکوع و سجود بود.
نقلشده است که پس از ادای چند رکعتی از نماز خود فرمود: «خدایا این قبر پیامبر تو، محمد است و من پسر دختر پیامبرت هستم! اکنون بلایی به من رسیده که آن را میدانی. خدایا من معروف را دوست میدارم و منکر را دشمن. ای صاحب شکوه و بزرگواری! بهحق این قبر و بهحق کسی که در آن است، از تو میخواهم هر آنچه را مورد رضای تو و رضای پیامبر تو و رضای مؤمنان است، برایم برگزینی.»
سپس در کنار قبر گریست و نزدیکیهای صبح، سرخود را بر روی قبر گذاشت و به خواب رفت و رسول خدا (ص) را در خواب دید، درحالیکه در حلقه انبوهی از فرشتگان پدیدار شد و حسین (ع) را در آغوش گرفت و به سینه خود فشر د و بین دیدگانش را بوسید و فرمود: «حبیب من حسین! گویی تو را میبینم که بهزودی در سرزمین کربلا در میان گروهی از امت من، با سوز عطش، بدون آنکه آبی بنوشی در خون خود آغشته و ذبح و سر جدا میشوی! و اینان در همان حال، امیدوار شفاعت من هستند! آنها را چه میشود! خدا هرگز شفاعتم را به ایشان نرساند! آنان نزد خدا بینصیباند! حبیب من حسین! پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند. آنها مشتاق دیدار تو هستند. تو را در بهشت درجاتی است که جز با شهادت به آن نمیرسی.»
پسازآن بهسوی قبر مادر و برادرش رفت و با آنها وداع کرد.
عمر بن علی نقل میکند که هنگامیکه برادرم حسین (ع) از بیعت بایزید امتناع کرد نزد او رفتم و دیدم که تنهاست.
به او گفتم: «فدایت شوم ای اباعبدالله! برادرت ابو محمد امام حسن (ع) از قول پدرش مرا خبر داد... در این هنگام اشکم جاری شد و هقهق گریهام به هوا برخاست.»
حسین (ع) او را آغوش کشید و گفت: «آیا به تو خبر داد که من کشته میشوم؟ تو را بهحق پدرت قسم میدهم، آیا پدرم از کشته شدن من خبر داد؟»
گفت: «آری اکنون چرا تأویل نمیکنی و با بیعت خود این قضا را تغییر نمیدهی یا بن رسولالله؟!»
امام فرمود: «پدرم مرا خبر داد که رسول خدا (ص) او را از کشته شدنش و کشته شدنم و اینکه قبر من نزدیک قبر اوست، آگاه ساخته است. تو گمان میکنی چیزی را میدانی که من نمیدانم؟! نه! من هرگز تسلیم پستی و خواری نمیشوم! یقیناً فاطمه به دیدار پدرش میرود و ازآنچه که این امت بر ذریه اش روا داشتند شکوه میکنند و هرگز کسی که با آزار ذریه اش او را آزرده باشد وارد بهشت نخواهد شد.»
آری حاکمان آن دوران و پروانشان عادت کرده بودند که تغییر احکام خدا را تأویل بنامند. تا آنجا که بهتدریج لفظ تأویل تغییر معنا داده بود. به همین دلیل بود که معاصران امام حسین (ع) که خبر شهادت او را در عراق از قول رسول خدا (ص) شنیده بودند اصرار داشتند که امام (ص) این قضای الهی را با نرفتن به عراق تأویل کند! یعنی تغییرش دهد!
ایشان از امام حسین (ع) میپرسیدند که چرا قضای الهی را که کشته شدن است با بیعت خود تغییر نمیدهی؟! این مضمون از گفتگوی محمد بن حنفیه با برادرش حسین (ع) نیز برمیآید!
با تلخیص فراوان برگرفته از مقتل الحسین (ع) علامه عسکری
همین مطلب را در جام جم بخوانید