سـ‌ع‌ـید نوشت

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

«سـ‌ع‌ـید نوشت»

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت؛
روزگاری هم به من کردار بی گفتار ده
صائب تبریزی

ســ‌ع‌ـــید's book recommendations, liked quotes, book clubs, book trivia, book lists (read shelf)
کارهای خوب!
پیام های کوتاه

◾️ اخرین مطالب...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شبیب» ثبت شده است

بلاگ‌نوشت؛ طرح‌ها؛ 

السلام؛

روز اول بود.

اجازه گرفتم و وارد شدم...

تا مرا دیدند، پرسیدند؛ امروز روزه گرفته‌ای یا نه!؟

عرض کردم: نه!

فرمود: امروز روزی است که زکریا پروردگارش را صدا زد و گفت: ای پروردگار من، فرزندی پاک به من عطا و مرحمت کن چرا که تو قطعاً دعای بندگانت را خواهی شنید...

خداوند، استجابت نمود. آن هم در حالی‌که در محراب و در سجده بود، ملائکه او را خطاب کردند که خدا بشارت می‌دهد تو را به یحیی...

ای پسر شبیب، پس بدان هر که امروز روزه بدارد و دعا کند، خدا استجاب نماید...

ای پسر شبیب !این ماه، ماهی بود که آن مردمی که خود را برترین می‌پنداشتند و ظلم و جنگ را در آن حرام می‌دانستند و احترام این ماه را نگاه می‌داشتند، به جنگ و خونریزی پرداختند! آن هم جنگ با تنها پسر رسول‌شان! «بهترین» بر روی زمین! نه تنها حرمت آن ماه حرام؛ بلکه حرمت رسول‌شان هم نگاه نداشتند!

ای پسر شبیب !با نسل پیامبرشان جنگیدند! آن هم چه جنگیدنی! حتی حرمت زنان و دختران آل رسول و بنی‌هاشم را نگاه نداشتند، اسیرشان کردند، غارتشان کردند، ظالمان و گمراهانی که پست‌تر از آنها نیست…

پس ای پسر شبیب… اگر گریه می‌کنی، برای جدم حسین بن علی بن ابی طالب که سلام خدا و رسول خدا بر او باد، گریه کن…

بر او گریه کن که او را تشنه لب و در مقابل چشم زنان، کودکان و خواهرش؛ عمه جانمان، ذبح کردند... همان‌ها که لعنت و عذاب خدا بر آنان باد...

او را با هجده نفر از اهل بیتش شهید کردند... هجده نفری که هیچ یک از آنان بر زمین شبیه، همتا و مانندی نداشتند!

ای پسر شبیب بدان که آسمان‌های هفت‌گانه و تمام زمین‌ها بر حسین گریستند، آن هم چه گریستنی... جنیان در زمین و پرندگان و فرشتگان در آسمان، سیلاب از دیدگان روان کردند...

بدان که چهارهزار مَلَک از بهترینِ ملائک، برای یاری جدم به هیاهو افتادند و بر روی آسمان کربلا بال گشودند و آماده بودند و اجازه خواستند تا به زمین فرود آیند...

اما...

اما وقتی رسیدند، پَر ریزان و حیران به دور پیکر بی‌جان حسین شهید می‌گشتند...

تمام این ملائک، مأموریت دارند تا روز قیامت در همان جا بمانند و دور مزار حسین بگردند... پیوسته در شب و روز، واله و حیران، پریشان و ژولیده، مشغولِ عزاداری هستند...

تا قیام قائم...

تا زمانی‌که قائم ندای خونخواهی سر دهد، همه‌ این چهارهزار مَلَک، به سپاه قائم می‌پیوندند و همه با هم شعار خونخواهی جد مظلوم‌مان را سر می‌دهند؛ یا لثارات الحسین...

ای پسر شبیب! پدرم خبر داد به من، از پدرش و ایشان از جدش که چون جدم حسین را شهید کردند از آسمان خون و خاکِ سرخ بارید... عذابی بود بر زمینیان؛ و کم مانده بود که هلاک شوند و مورد نفرین بهترین‌های خلقت قرار گیرند...

اما ای پسر شبیب... چه عذابی بالاتر از این‌که قدر حسین و اهلش را ندانستند، چه عذابی بالاتر از این‌که دیگر حسین ندارند...

ای پسر شبیب! اگر گریه می‌کنی! بر حسین گریه کن... گریه کن که تا آب دیده بر روی صورت تو و بر روی گونه‌هایت جاری شود که اگر چنین شود، خداوند به عظمت حسین و به مظلومیت حسین تمام گناهان صغیره و کبیره‌ات را می‌آمرزد...

خواه اندک باشد یا بسیار...

ای پسر شبیب... اگر می‌خواهی خدا را ملاقات کنی در حالی که هیچ گناهی برای تو نباشد... پس حسین را زیارت کن...

ای پسر شبیب! اگر می‌خواهی در غرفه‌ عالیه‌ بهشت ساکن شوی و در کنار ذریه‌ طاهر رسول، پس قاتلان حسین را لعنت کن...

ای پسر شبیب! ای پسر شبیب... ای پسر شبیب...

***

زبانم قفل بود، با هر باری که مرا صدا می‌زدند، قلبم از جا کنده می‌شد! انگار زمین زیر پای من می‌لرزید... چنان روضه‌ای خواندند که دانه‌های اشک، نه از چشمان‌شان بلکه از صورت و محاسن مبارک ایشان چون یاقوت، پیوسته روان بود... به پهنای صورت اشک می‌ریختند و من متحیر بودم...

متحیر از این غم و از این روضه...

می‌خواستم قالب تهی کنم! می‌خواستم لب بگشایم و بگویم ای کاش... ای کاش من هم...

تا این‌که ناگاه دوباره فرمودند: ای پسر شبیب!

اگر می‌خواهی مثل ثواب شهیدان کربلا را داشته باشی، هر گاه که مصیبت آن حضرت را یاد می کنی ندا سر ده که: «یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما»

بگو که ای کاش... ای کاش من هم با شما می‌بودم و به این فوز عظیم نایل می‌شدم...

ای پسر شبیب... اگر شادمانی تو در این است که با ما در درجات بالای بهشت باشی، به اندوه ما اندوهگین باش و به شادی ما شادمان باش و بر تو باد ولایت ما که اگر کسی سنگی را هم دوست داشته باشد، خداوند او را با آن سنگ محشور می­‌کند.



متن بالا برداشت بنده از متن حدیث معروف امام رضا علیه السلام خطاب به رَیّان ابن شبیب است که تنها بخش مهمی از آن یعنی «إن کنت باکیًا لشیءٍ فابکِ للحسین..» معروف بود و بیشتر شنیده شده است. تلاش کردم در متن اصلی کلام معصوم دست برده نشود و پوستر زیر هم با بخشی از همین حدیث کار شده است که ناقابل به محضر امام حسین و امام رضا علیهم السلام تقدیم می‌کنم. برای دریافت با کیفیت اصلی روی عکس کلیک نمایید.


یالثارات الحسین

«بحارالأنوار ج 44ص 285 و عیون أخبارالرضا(ع)، ج1 ص 299»

والسلام.

  • سـ‌ع‌ـید

بایگانی