سـ‌ع‌ـید نوشت

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

«سـ‌ع‌ـید نوشت»

بلاگ و روزنوشت‌های فرهنگی و شخصی سعید ابوالحسنی‌نژاد؛

مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت؛
روزگاری هم به من کردار بی گفتار ده
صائب تبریزی

ســ‌ع‌ـــید's book recommendations, liked quotes, book clubs, book trivia, book lists (read shelf)
کارهای خوب!
پیام های کوتاه

◾️ اخرین مطالب...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر پسند» ثبت شده است

شعرپسندها؛ 

یاد رخسار تو را در دل نهان داریم ما

در دل دوزخ، بهشت جاودان داریم ما


در چنین راهی که مردان توشه از دل کرده‌اند

ساده لوحی بین؛ که فکر آب و نان داریم ما


منزل ما همرکاب ماست هر جا می‌رویم

در سفرها طالع ریگ روان داریم ما


چیست خاک تیره تا باشد تماشاگاه ما؟

سِیرها در خویشتن چون آسمان داریم ما


قسمت ما، چون کمان از صید خود، خمیازه‌ای است

هر چه داریم از برای دیگران داریم ما


همت پیران دلیل ماست هر جا می‌رویم

قوت پرواز چون تیر از کمان داریم ما


گر چه غیر از سایه ما را نیست دیگر میوه‌ای

منت روی زمین بر باغبان داریم ما


گر چه صائب دست ما خالی است از نقد جهان

چون جرس آوازه‌ای در کاروان داریم ما


صائب تبریزی

غزل 18 دیوان اشعار


  • سـ‌ع‌ـید
شعرپسندها؛ 

شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند

بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند


کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد

من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند


اهل نظرانند که چشمی به ارادت

با روی تو دارند و دگر بی بصرانند


هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا

بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند


ساقی بده آن کوزه خمخانه به درویش

کان‌ها که بمردند گل کوزه گرانند


چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست

افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند


تا رای کجا داری و پروای که داری

کز هر طرفت طایفه‌ای منتظرانند


اینان که به دیدار تو در رقص می‌آیند

چون می‌روی اندر طلبت جامه درانند


سعدی به جفا ترک محبت نتوان گفت

بر در بنشینم اگر از خانه برانند


سعدی

غزل 248 دیوان اشعار


  • سـ‌ع‌ـید
شعرپسندها؛ 

مهربانی از میان خلق دامن چیده است

از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است


وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است

جامه‌ها پاکیزه و دل‌ها به خون غلتیده است


رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته است

روی دل از قبلهٔ مهر و وفا گردیده است


پردهٔ شرم و حیا، بال و پر عنقا شده است

صبر از دلها چو کوه قاف دامن چیده است


نیست غیر از دست خالی پرده‌پوشی سرو را

خار چندین جامهٔ رنگین ز گل پوشیده است


گوهر و خرمهره در یک سلک جولان می‌کنند

تار و پود انتظام از یکدیگر پاشیده است


هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه

در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است


تر نگردد از زر قلبی که در کارش کنند

یوسف بی‌طالع ما گرگ باران‌دیده است


در دل ما آرزوی دولت بیدار نیست

چشم ما بسیار ازین خواب پریشان دیده است


برزمین آن کس که دامان می‌کشید از روی ناز

عمرها شد زیر دامان زمین خوابیده است


گر جهان زیر و زبر گردد، نمی‌جنبد ز جا

هر که صائب پا به دامان رضا پیچیده است


صائب تبریزی

غزل شماره 36 دیوان اشعار


  • سـ‌ع‌ـید

بایگانی