روزی کودک خردسالی که از خانوادهی فاضل و مهمی بود، در حالیکه خود در حجاز بود و پدرش در عراق؛ پدر را از دست میدهد. کودک هشت سالهای که حالا وارث آبرو و دارائی پدر و خاندان خود شده است...
حاکم به طمع افتاد که به واسطهی وجاهت آن کودک و خاندانش، او را مطابقِ میلِ خود و به دین خود؛ برخلاف عقیدهی خاندان پدریاش تربیت کند! کودکی که پدر را ندیده و از چارچوب خانه هم بیرون نرفته بود! کودکی که هنوز تجربه و سواد خاصی در زندگی کوتاهش کسب نکرده بود...
با همین استدلال بود که حاکم، یکی از درباریانش را به بهانهی سفر زیارتی، به حجاز فرستاد. او با بزرگان شهر جلسهای ترتیب داد و تصمیم گرفتند فردی به نام «جنیدی» را که علاوه بر سنی بودن، ناصبی هم بود (یعنی کسی که با آل علی(ع) دشمنی شدید دارد) و در علوم مختلف، در شهر شهره بود، بعنوان معلم آن کودک انتخاب کنند...!
یکی از آن بزرگان نقل میکند که پس از یک هفته، جنیدی را که گیج و سرگردان بود در شهر دیدم و از او پرسیدم که از آن جوان هاشمی چه خبر؟ گفت: «رها کن این سخن را، نگو جوان هاشمی، به خدا قسم او بهترین مردم روی زمین و برترین مخلوقات پروردگار است...!»
تنها سه هفته گذشت و بزرگان شهر با جنیدی ملاقات کردند: «... هرچه فکر کردم راه حلی جز منطق شیعیان پیدا نکردم؛ که میگویند امام کسی است که از جانب خدا تمام علوم، یکجا به او القا میشود و به کسی هم احتیاج ندارد... او امام و منصوب از جانب خداست! در مقابل او تسلیم شدم و به امامتش ایمان آوردم! آن هم بعد از آن همه دشمنی که با آل علی(ع) داشتم، امروز اما از دوستان صمیمی آل علی(ع) هستم!
هادی اگر تویی که کسی گم نمیشود...
سلام خدا بر هادی گمراهان
سلام خدا بر آموزندهی جامعه کبیره...
سلام خدا بر امام مظلوم، امام علیالنقی هادی علیه السلام
با تلخیص فراوان برگرفته از کتاب «تفسیر سوره توبه» استاد سیدمحمد ضیاء آبادی، جلد اول، صفحه 69