... اسیرانِ بعثی، مات و مبهوت به بچهها خیره شده بودند [...] یکی از آنها مهندسی بود که کاملاً به زبان انگلیسی تسلط داشت. دیگری اما بنظر میرسید که مُزدوری «سودانی» باشد! [...] او با زبان عربی میگفت: تعجب ما در این است چگونه این همه موانع را پشت سر گذاشته و به اینجا (کانال سوم در خاک عراق که جزئیات را در کتاب میخوانید) رسیدهاید!!در این کتاب، که در یک سیر واقعی، از آغاز دفاع مقدس، به شکل خلاصه و مفید، اطلاعاتِ کلی و روشنی را در اختیار خواننده قرار میدهد، پس از ذکر مسائلی کلی دربارهی وضعیت رزمندگان در آن برهه، به ماجرای آزادسازی خرمشهر و چالش ادامهی جنگ میرسد و همهی این توضیحات، (بعبارتی) مقدمهای میشود؛ برای رسیدن به عملیات والفجر و نگاه دقیقتر به وظیفهی گردان کمیل و نقش مهم آن در پازل از پیش طراحی شده برای این عملیات... پازلی که پس از سالها سکوت، مشخص شد؛ باز هم با نقش اساسی منافقین، از بین رفته بود... در جای جای کتاب، پس از روایت دقیق و فضاسازی شده از وضعیت و حال و روز رزمندگان گردان کمیل و مظلومیت واقعی آنها، از نقش منافقین میخوانید، از خوش خدمتی ایشان به بعثیها در ارائهی آمار و اطلاعات گرفته تا نفوذ در جمع رزمندهها و شنود و اخلال در مکالمات بیسیمها...
درست در زمانی که میرفت پیروزی رزمندگان ما تثبیت شود، خوش خدمتی منافقین، به کمک بعثیها آمد! آنها با فریاد «عقب نشینی کنید» بین نیروهای پیشرفته، هرج و مرج ایجاد کردند! آنها فریاد میزدند و میگفتند: «دستور رسیده عقب نشینی کنید...» ثابتنیا (فرماندهی گردان کمیل) فریاد میزد و از بچهها میخواست که عقب نشینی نکنند. عقب نشینی دستور او نبود اما وضعیت نیروها بههمریخته بود. تلاشها و فریاد بنکدار (معاون گردان) و ابراهیم هادی هم که روی خاکریز دشمن بودند بیاثر شد! [...] بارها شنیدیم که شخصی از پشت بیسیم خودش را برادر همت معرفی میکرد و دستور عقب نشینی به همهی یگانها میداد!! اما همهی ما که صدای حاج همت را شنیده بودیم میدانستیم که (صدای او نیست و) این صدای منافقین است!کتاب راز کانال کمیل پس از مدتها به روایت جناب آقای مهدی رمضانی؛ یکی از همان جوانهای گردان کمیل نوشته شد؛ کسی که روایتگر اتفاقات عجیب و مظلومیت شهدا و مجروحانی است که دفاع مقدس را در تاریخ ماندگار کردند. شاید به گفتهی خود او باید به شکل معجزهآسایی از ماجرای تیرخلاص زدن بعثیهای مست و خوشحال از وحشیگری، جان سالم به در میبردند که راوی این رازها باشند... از روایت شناساییهای سخت و دشوار تا فرماندهی و تصمیمات سخت ابراهیم هادی در روزهای پایانی محاصرهی جوانان و نوجوانانی که برای اولین بار صحنههایی را میدیدند که شاید ما لحظهای توان خواندن آن را هم نداشته باشیم!
یک برش کتاب - سالها بعد از عملیات «والفجر مقدماتی» از دل خاک فکه، پیکر مطهر شهید گمنامی تفحص شد. در جیب لباس خاکیاش برگهای بود که نوشتههایش را با کمی دقت میشد خواند:
«بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست... تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم برای شما مینویسم:
به تو خیانت میکنند، تو مکن!
تو را تکذیب میکنند، آرام باش!
تو را میستایند، فریب مخور!
تو را نکوهش میکنند، شکوه نکن!
مردم شهر از تو بد میگویند، اندوهگین مشو!
همهی مردم تو را نیک میخوانند، مسرور مباش...
آنگاه از ما خواهی بود.
دیگر نایی در بدن ندارم؛ خداحافظ دنیا...»
یک برش از کتاب راز کانال کمیل
معرفی کتاب را اینجا بخوانید: http://saeednevesht.blog.ir/1395/12/01